گنجور

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۳ - در ستایش ترکان خاتون و پسرش اتابک محمد

 

چه دعا گویمت ای سایهٔ میمون همای

یارب این سایه بسی بر سر اسلام بپای

جود پیدا و وجود از نظر خلق نهان

نام در عالم و خود در کنف ستر خدای

در سراپردهٔ عصمت به عبادت مشغول

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۴ - در ستایش

 

به خرمی و به خیر آمدی و آزادی

که از صروف زمان در امان حق بادی

به اتفاق همایون و طلعت میمون

دری ز شادی بر روی خلق بگشادی

به هر مقام که پای مبارکت برسد

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز

 

ای نفس اگر به دیدهٔ تحقیق بنگری

درویشی اختیار کنی بر توانگری

ای پادشاه شهر چو وقتت فرا رسد

تو نیز با گدای محلت برابری

گر پنج نوبتت به در قصر می‌زنند

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۶ - در پند و ستایش

 

بزن که قوت بازوی سلطنت داری

که دست همت مردانت می‌دهد یاری

جهان‌گشای و عدو بند و ملک‌بخش و ستان

که در حمایت صاحبدلان بسیاری

گرت به شب نبدی سر بر آستانهٔ حق

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۷ - در ستایش

 

گرین خیال محقق شود به بیداری

که روی عزم همایون ازین طرف داری

خدای را که تواند گزارد شکر و سپاس

یکی منم که به مدحش کنم شکرباری

ندید دشمن بی‌طالع آنچه از حق خواست

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۸ - در ستایش ابوبکر بن سعد

 

وجودم به تنگ آمد از جور تنگی

شدم در سفر روزگاری درنگی

جهان زیر پی چون سکندر بریدم

چو یأجوج بگذشتم از سد سنگی

برون جستم از تنگ ترکان چو دیدم

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - در ستایش امیر انکیانو

 

دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی

زنهار بد مکن که نکردست عاقلی

این پنج روزه مهلت ایام آدمی

آزار مردمان نکند جز مغفلی

باری نظر به خاک عزیزان رفته کن

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰ - تنبیه و موعظت

 

دریغ روز جوانی و عهد برنایی

نشاط کودکی و عیش خویشتن رایی

سر فروتنی انداخت پیریم در پیش

پس از غرور جوانی و دست بالایی

دریغ بازوی سرپنجگی که برپیچد

[...]

سعدی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱

 

خوش خلعتی است جسم ولی استوار نیست

خوش حالتی است عمر ولی پایدار نیست

خوش منزلی است عرصهٔ روی زمین دریغ

کانجا مجال عیش و مقام قرار نیست

دل در جهان مبند که کس را ازین عروس

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - قصیده

 

مرد همه جا سر کار به

شخص معطل خجل وخوار به

بهرهٔ مقصود چو بی رنج نیست

کاهل بیکار به پیکار به

مرد که شبلی نشود گاه کار

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - قصیدهٔ دریای ابرار «این تلخ می که هست دل مرده را حیات زهر است در دهان حریفان بد فعال»

 

کوس شه خالی و بانک غلغلش درد سر است

هر که قانع شد به خشک و تر شه بحر و بر است

تا ز هر بادی به جنبی ، پا به دامن کش چو کوه

کادمی مشتی غبار و عمر باد صرصر است

شکرگو ، ار فقر نفست را کشد ، زیرا خلیل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - زمان ارکان هر دو بار باز هم روبرو شدند و از هر دو جانب شاعران قصیده‌ها سرودند قصیدهٔ معروف امیر خسرو شاید در همین مجالس قرائت شده باشد:

 

زهی ملک خوش چون دو سلطان یکی شد

زهی عهد خوش چون دو پیمان یکی شد

دو چتر از دو سو سر برآورد از در

زمین زان دوابر در افشان یکی شد

پسر پادشاه و پدر نیرسلطان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - امیر خسرو نزد سلطان کیقباد رسید قصیدهٔ مدحیه را شاید درین ایام به وی تقدیم داشته باشد:

 

منت ایزد را که شه بر تخت سلطانی نشست

در دماغ سلطنت باد سلیمانی نشست

شه معزالدین و الدنیا که از دیوان غیب

نام او برنامهٔ دولت به عنوانی نشست

کیقباد ، آن گوهر تاج کیان کز زخم تیغ

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - له فی‌المناجات

 

راه گم کردم، چه باشد گر به راه آری مرا؟

رحمتی بر من کنی وندر پناه آری مرا؟

می‌نهد هر ساعتی بر خاطرم باری چو کوه

خوف آن ساعت که با روی چو کاه آری مرا

راه باریکست و شب تاریک، پیش خود مگر

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - وله روح الله روحه

 

آن نفس را، که ناطقه گویند، بازیاب

تا روشنت شود سخن گنج در خراب

او را ز خود چو بازشناسی درو گریز

خود را ازو چو فرق کنی، رخ ز خود بتاب

سرچشمهٔ تویی تو، آن نور راستیست

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - وله فی‌الموعظه

 

گر آن جهان طلبی، کار این جهان دریاب

به هرزه می‌گذرد عمر، وارهان، دریاب

تو غافلی و رفیقان به کار سازی راه

چه خفته‌ای؟ که برون رفت کاروان، دریاب

هزار بار ترا بیش گفته‌ام هر روز

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - وله فی‌الطامات

 

ای دل، تویی و من، بنشین کژ، بگوی راست

تا ز آفرینش تو جهان آفرین چه خواست؟

گر خواب و خورد بود مراد، این کمال نیست

ور علم و حکمتست غرض، کاهلی چراست؟

عقل این بود که: ترک بگویند فعل کژ

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - فی‌منقبت امیرالمؤمنین حسین بن علی بن ابی‌طالب رضی‌الله عنهما

 

این آسمان صدق و درو اختر صفاست؟

یا روضهٔ مقدس فرزند مصطفاست؟

این داغ سینهٔ اسدالله و فاطمه است؟

یا باغ میوهٔ دل زهرا و مرتضاست؟

ای دیده، خوابگاه حسین علیست این؟

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - وله روح‌الله روحه

 

مباش بندهٔ آن کز غم تو آزادست

غمش مخور، که به غم خوردن تو دلشادست

مریز آب دو چشم از برای او در خاک

که گر بر آتش سوزنده در شوی بادست

کجا دل تو نگه دارد؟ آنکه از شوخی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - وله سترالله عیوبه

 

چرخ گردان روشن از رای منست

دور گردون کار فرمای منست

گردن و گوش عروس نطق را

زین و زیب از نطق زیبای منست

غرهٔ روی معانی تا ابد

[...]

اوحدی
 
 
۱
۲۲۴
۲۲۵
۲۲۶
۲۲۷
۲۲۸
۳۷۳