گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷

 

دلم را برد زلف مشک رنگش

چه چاره تابرون آرم ز چنگش

بوده تیره شبان دلگیراز آن روی

دلم بگرفت زلف تیره رنگش

به ناخن گررگ جانم زند دوست

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸

 

زهی رویت مه خوبان آفاق

جمالت عذر خواه درد عشاق

ندیده مثل خلقت چشم مخلوق

نیاورده چو خلقت صنع خلاق

رخت در چار حد زد پنج نوبت

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹

 

به فال فرخ و روز خجسته سوی عراق

رسید موکب میمون صاحب آفاق

خدایگان وزیران بهاء ملت و دین

پناه و ملجاء اهل جهان علی الاطلاق

محمدبن محمد که صد قران جدانش

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰

 

بر من زمانه کرد هنرها همه وبال

وز غم بریخت خون جوانیم چرخ زال

در تنگنای حلقه این اژدهای پیر

شد چون لعاب افعی در حلق من زلال

کلکم ز دست بستد تیر حسود طبع

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱

 

خجسته بادا فصل ربیع و گردش سال

بر این خجسته لقا پادشاه فرخ فال

چراغ و چشم سلاطین و نور دیده ملک

فرشته خو عضدالدین شه ستوده خصال

سپهر مقدرت و قدر سعد بوبکر آن

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲

 

کجائی ای رخ تو نوبهار باغ جمال

کجائی ای قد تو سرو بوستان وصال

کجائی ای گل خندان من دراین سرفصل

که باز بر گل خندان وزید باد شمال

ببین که سرو سهی از نسیم شد رقاص

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳

 

از نام شاهزاده دلم برگرفت فال

وآمد به بخت فرخ اوسین و عین و دال

نامی که آسمان شود از وی بلند نام

نامی که مشتری شود از روی خجسته فال

از سین سرورم آمد و از عین عزتم

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴

 

جاءالشتاء و مل الدجی ظل

بالحب و الراح این التوسل

در خز به خرگه بامنقل و مل

این نکته یاد آر کالبرد یقبل

برف است ریزان در پای گلبن

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵

 

خدایگان سلاطین شهنشه اعظم

امید دین عرب آرزوی ملک عجم

سریر بخش ملوک جهان که تعظیمش

نهاد بر سر نه کرسی سپهر قدم

روان حشمت شخص جلال و ذات منیر

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶

 

که می برد ز من خسته دل به یار پیام

که می رساندش از لفظ من درود و سلام

کرامجال بود کز ملال خاطر او

در افکند سخن من علی الخصوص پیام

کراست زهره که با آن نگار زهره جبین

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷

 

کجاست آن صنم سرو قد سیم اندام

کجاست آن بت خورشید روی ماه غلام

شگرف شاهد شمشاد قد شیرین لب

همای فاخته طوق و تذرو کبک خرام

عقاب کنیه و طاووس حسن و طوطی خط

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸

 

شد چشم جهان روشن و جانها همه خرم

از طلعت فرخنده نوئین معظم

آن شیر که با پنجه وبازوی شکوهش

چون پنجه بید آمد سرپنجه ضیغم

وان شید که در عهد وفاقش نتواند

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹

 

بهشتی شد دگر عالم چو روی حور عین خرم

شده ست از باد عیسی دم چمن زائیده چون مریم

ز نوروز مبارک پی هزیمت شد سپاه دی

خوشا آواز نای ونی به زیر گلبن و طارم

چمن شد تازه چون مینو صبا شد دلکش و خوشبو

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰

 

شب وداع چو بنمود چرخ آینه گون

ز روی خویش مرا روی طالع میمون

به فال داشت دلم آن دل مبارک را

برای عزم سفر در دل شبی شبه گون

ز شوق داعیه اندرون جان در حال

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱

 

چند در دل آتش سود ای جانان داشتن

آتش اندر سوخته تا چند پنهان داشتن

در پی چوگان و گوی آنچنان زلف وزنخ

دل چو گوی افکندن و قامت چو چوگان داشتن

ناوک مژگان گشاید بر دل و گوید منال

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲

 

الامان الامار جان جهان

در دل خاک تیره شد پنهان

گشت امن و امان نهان از چشم

تا نهان گشت شخص امن و امان

کاخ و یوان کنید پر آتش

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳

 

سپیده دم چو دمیدن گرفت بوی چمن

هوا ز ژاله گهر بست بر عذار سمن

بت سمن بر سیماب سینه سرو آسا

به کف چمانه درآمد چمان چمان به چمن

چکان چکان خویش از گل زناز بر قرطه

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴

 

زهی انا مل و کلکت گره گشای جهان

جهان نمای ضمیر تو رهنمای جهان

به پایه کنف تست انتهای سپهر

به سایه شرف تست التجای جهان

همه به حسبت وداد تو افتخار وجود

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵

 

چیست آن گوهر که می زاید ز دو دریا روان

صورت آن در ولیکن باشدش از جزع جان

همچو باران لیک او را از دو خورشید است اثر

کآن دو خورشید جهان بین را از آن باشد زیان

آسمان او دورنگ و افتابش مشک فام

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶

 

زندگانی شهریار زمین

خسرو روزگار رکن الدین

شیر پر دل اتابک اعظم

فخر و زیب زمان وزین زمین

آن فرازنده لوا وسر یر

[...]

مجد همگر
 
 
۱
۲۲۰
۲۲۱
۲۲۲
۲۲۳
۲۲۴
۳۷۳