گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

شش جهت ملک را کار یکی در ده است

کز پس هفتم قران ملک به دست شه است

مادر هفت آسمان گرچه همه فتنه زاد

تا به مراد دلش حامله شد نه مه است

شه ره کون و فساد پاک شد از حادثات

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵

 

دوش چون مرغ شب فغان برداشت

مهر خاموشی از دهان برداشت

صبح سرپوش زر کشیده چرخ

از طبقهای آسمان برداشت

زاغ شب در زمان که پشت نمود

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

تن به مهر تو دل ز جان برداشت

جان امید از همه جهان برداشت

پاسبان صبر بود بر در دل

دزد غم ساز پاسبان برداشت

عافیت وقتی ار چه قاعده بود

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

عافیت رخت از جهان برداشت

مکرمت دیده زین مکان برداشت

آفتابی که خاک را زر کرد

سایه زین تیره خاکدان برداشت

خون روان شد ز چشم من که فلک

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸

 

تا رنج عیش یاد همایون منیر باد

چشم جهان به جاه و جلالش قریر باد

دولت به زور چرخ که چرخش به روزگار

نصرت سپار باد و سعادت پذیر باد

انوار مهر ز آب رخش مستعار شد

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

جان و دلم همیشه به عشقت اسیر باد

جانا مرا خیال تو نقش ضمیر باد

سوز غمت روان مرا ناگزیر شد

مهر دلم هوای ترا ناگزیر باد

چون مهر تست بر دل این بنده پادشا

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

دلی که تحفه تو جان مختصر سازد

بسا که قوت خود از گوشه جگر سازد

در آشیان دو عالم نگنجد آن مرغی

که او ز شیوه عشق تو بال و پر سازد

بر آن سری تو که از صبر همچو تیغ خطیب

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱

 

گر نه ز وصل تو دل ما را امان رسد

کار دل از فراق تو جانا به جان رسد

عقل از حیات دامن امید در کشد

زان پیش کز غم تو دمم بر دهان رسد

خونم چه می خوری؟ که ازین خون به عاقبت

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲

 

این نادره بین باز کز ایام بر آمد

در باغ جهان شاخ حوادث ببر آمد

وین بلعجبی ها که برین مهره خاکی است

از حقه گردون مشعبد بدر آمد

بگرفت سرا نگشت به دندان فلک، از عجز

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

چه شب است این که درو خون ستم ریخته اند

بر شکر ریز دعا زر کرم ریخته اند

موکب قدر رسید و به ره قدر سپاس

آب صد جشن جم و عید حرم ریخته اند

لشگر ظلم، سحرگه به شبیخون دعا

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴

 

چون ترا غالیه بر گرد رقم ریخته اند

بر زر روی من از اشگ درم ریخته اند

تا رقم زد خط رخسار ترا کاتب صنع

عاشقان روح بر آن شکل رقم ریخته اند

نیل خط و بقم روی تو در دور سرشگ

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵

 

خون بر آن سینه که فرسوده غم‌های تو نیست

که بر آن سر که سراسیمه سودای تو نیست

تو گل باغ بهشتی و گلی نیست به باغ

که غلام نظر نرگس شهلای تو نیست

دست فرسوده بلا به به سراندازی غم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶

 

ماه زیباست ولی چون رخ زیبای تو نیست

سرو یکتاست ولی چون قد زیبای تو نیست

تا تو از مشگ چلیپا به قمر بر زده ای

جبهه ای کو که برو داغ چلیپای تو نیست

گرچه رعناست رخ باغ به خوش خنده گل

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷

 

زلف مشکین تو از مهر چو شیدای تو نیست

کیست کز مهر تو چون زلف تو شیدای تو نیست

تا بدان حد به غم عشق تو شیدا شده ام

که دلم را ز غم عشق تو پروای تو نیست

دورم از روی تو دور، آه که از دوری تو

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸

 

طارم زر بین که درج در مکنون کرده اند

طاق ازرق بین که جفت گنج قارون کرده اند

پیشه کاران شب این بام مقرنس شکل را

باز بی سعی قلم نقشی دگرگون کرده اند

سبز خنگ چرخ را از بهر خاتون هلال

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹

 

زیوری از نو بدین چرخ کهن بر بسته‌اند

گوهری شاهد برین دریای اخضر بسته‌اند

شب‌روان گلشن نیلوفری را همچو صبح

روی‌ها بگشاده‌اند این بار و زیور بسته‌اند

از شفق صد جرعه بین در طاس گردون ریخته

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰

 

زیوری نو باز بر سقف کهن بر بسته اند

گوهر شب تاب بر دریای اخضر بسته اند

بر وطای آسمان کاندر نظر نیلوفریست

نرگس خوش چشم بر نیلوفر تر بسته اند

صد طلسم بوالعجب در ظلمت اسکندری

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱

 

این خسیسان کز طمع طفل سخن می پرورند

سربسر ابلیس طبع اند ار چه آدم پیکرند

همچو بیژن در بن چاه ضلالت مانده اند

گرچه در پرویزن ایام چون خس بر سرند

در فریب عامه همچون صبح کاذب چابک اند

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲

 

ساقیا باده بده تا طرب از سر گیرند

پیش کاین تاج مه از تارک شب برگیرند

شاهدان شمع ز کاشانه برون اندازند

قدسیان مشعله هفت فلک درگیرند

نیکوان پرده بر انداخته در رقص آیند

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳

 

کسی که قصد سر زلف آن نگار کند

چو زلف او دل خود زار و بی قرار کند

کسی که دارد امید کنار و بوس ازو

بسا که خون دل از دیده در کنار کند

دلم ربود بدان زلف همچو چنگل باز

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۱۶۸
۱۶۹
۱۷۰
۱۷۱
۱۷۲
۳۷۳