گنجور

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - از امهات قصاید فلکی

 

ای از تو نام گوهر شاهان برآمده

اعدات یکسر از سر و سامان برآمده

از مهر خاتم تو به اعجاز در جهان

آوازه نگین سلیمان برآمده

در نامه کفایت و روزی و نام و ننگ

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - مطلع ثانی

 

ای دل به عشق روی تو از جان برآمده

جان در هوای تو ز تن آسان برآمده

از خنده خیال لب لاله رنگ تو

از بوستان جان گل خندان برآمده

آبی که آن ز چشمه حیوان برآمدی

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در مدح خواجه رئیس امین الدین محمد عبدالجلیل اهراسی

 

دلا دلا ز بلا هیچگونه نهراسی

حدیث عشق کنی و حریف نشناسی

کمر به عشق بتانی ببسته که میان

ببسته اند به زنار های شماسی

چو ماه سغبه هر چهره چو خورشیدی

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در مدح منوچهر شروانشاه

 

ای پسر خوش تو بدین دلبری

حور بهشتی ملکی یا پری

هم نبود حور و پری را به حسن

این همه مردافکنی و دلبری

ماه پری طلعت حورا فشی

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - قصیده

 

نه مهر من طلبی نه سر وفا داری

چو دوستدار توأم دشمنم چرا داری

به دست مهر تو جانم اسیر شد، شاید

به بند هجر دلم چند مبتلا داری

به غمزه خون دلم ریختی روا باشد

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۳ - از قصیده درباره مسعود سعد سلمان

 

گر این طرز سخن در شاعری مسعود را بودی

به جان صدآفرین کردی روان سعد سلمانش

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۴ - از یک قصیده تکریر ناتمام

 

مشک است توده توده نهاده بر ارغوان

زلفین حلقه حلقه آن ماه دلستان

زآن توده توده، توده مشک آیدم حقیر

زآن حلقه حلقه، حلقه تنگ آمدم جهان

چون قطره قطره آب، لطیفست عارضش

[...]

فلکی شروانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

برید عقل ترا کی برد به ملک صفا

که دل هنوز به بازار صورتست ترا

نه طفل راهی از آواز و شکل دل برگیر

که پیل را سر و شکلست و پشه را آوا

ترا که نقشه سه روح آمدست عذرت هست

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲

 

تا تو از هستی خود، خود را نگردانی جدا

هودج جان چون نهی در بارگاه کبریا

درکش انگشت از نمکدان جهان تا چون نمک

کم شوی از پختگان آتش وحدت جدا

کاسه ها کرده ست بر خوان امید اما تهیست

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳

 

تا کی ز خطه خوف آیی به صف رجا

برگیر پا و برو زین دار ملک فنا

عمرت به باغ امل یکروزه گشت چو گل

تو چون مه دو شبه طفل جهان صفا

طفلی ز بار رضا یکره دو تا شو و بس

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴

 

ز دار ملک جهان روی در کشید وفا

چنانکه زو نرسد هیچ گونه بوی به ما

دو چیز هست که در آفتاب گردش نیست

وفای عهد درین عهد و سایه عنقا

به هیچ گوش نوایی ز خوشدلی نرسد

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵

 

ز دور جنبش این چرخ سیمگون سیما

چو سیم و زر شده گیر اشگ ما و چهره ما

چو زر و سیم شود اشگ این و چهره آن

که هست بسته این چرخ سیمگون سیما

مشعبدیست فلک مهره دزد و حقه تهی

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶

 

ای عارض چو ماه ترا چاکر آفتاب

یک بنده تو ماه سزد دیگر آفتاب

پیش رخ چو ماه تو بنهاده از حیا

هر نخوتی که داشته اندر سر آفتاب

تا بوی مشک زلف تو ناید همی زند

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷

 

مساز حجره وحدت درین مضیق خراب

که روی صبح سلامت بماند زیر نقاب

ز کاینات ببر پی که بر دریچه دل

تویی نخست پس آنگاه کاینات حجاب

ز زهر فقر طلب نوشدارو از پی آن

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸

 

رخش امل متاز که ایام توسن است

کار عدم بساز که رحلت معین است

بر خاک عاشقی پی او بر مگیر هان

زیرا رقیب بر ره و معشوق دشمن است

امروز جای پاک درین خاکدان که یافت؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹

 

باد صبح است که مشاطه جعد چمن است

یا دم عیسی پیوند نسیم سمن است

نکهت نافه مشگ است نه نافه است نه مشگ

اثر آه جگر سوخته ای همچو من است

نفس سرد گرم رو از بهر چراست؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

شاها تویی که خواجه گردون غلام تست

هر کار کان به کام تو باید به کام تست

ایام وقتی ار نفسی زد به توسنی

اکنون چو بندگان سر افکنده رام تست

تا نفخ صور رسته شد از زخم حادثات

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

مژده ای دل هان که ما را مژده جان آمدست

وز نسیم صبح بوی زلف جانان آمدست

تن مزن ای دل! بزن دستی و جان را برفشان

زانکه این خوش مژده در دل از ره جان آمدست

نیم شبخیزان دولت جوی را اندر مشام

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

روز بس خرم و موسم ز همه خوبترست

عید فطرست که عالم همه پر زیب و فرست

باز در مهد شرف کوکبه عید رسید

موکب عشرت و شادی و طرب بر اثرست

شاهد عید که آنرا مه نو می خوانند

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

سروی که بر مهش ز شب تیره چنبرست

لؤلؤش زیر لعل و گلشن زیر عنبرست

پرورده سپهر ستم پیشه شد به حسن

زین روی عشوه ده چو سپهر ستمگرست

زیر شکنج زلفش و در شکرین لبش

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۱۶۷
۱۶۸
۱۶۹
۱۷۰
۱۷۱
۳۷۳