جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۲ - قصیده
زهی گشاده بمدح تو روزگار دهن
زهی نهاده بحکم تو آسمان گردن
که محاوره چون آفتاب نورافشان
که مناظره چون روزگار خصم شکن
بنزد کوه وقار تو کوه بی سنگست
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۳ - قصیده
رسول مرگ پیامی همی رساند بمن
که میخ خیمه دل زینسرای گل برکن
ترا ز مشرق پیری دمید صبح مخسب
که خواب تیره نماید چو صبح شد روشن
زدند کوس رحیل و تو از غرور هنوز
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۴ - این قطعه متوسط را یکی از بزرگان عصر از طبع خود باستاد جمال الدین نوشته و او را نزد خود خوانده
ای نقشبند عالم جان اندرین جهان
نی نی که نیست هیچ پذیرای نقش جان
تو صورت جمالی لابل که گشته
معنی آن که خود نبود صورتی روان
نقش لقای خوب تو بینم منم جمال
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۵ - استاد جمال الدین در جواب نگاشته
ای کلک نقشبند تو آرایش جهان
وی لفظ دلگشای تو آسایش جنان
ای نکته بدیع تو خوشتر ز آرزو
وی گفته رفیع تو بر تر ز آسمان
چو روح پاک عرضی و چون علم نیکنام
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۶ - چیستان بنام شمشیر و تخلص بمدح ملک عز الدین
چیست آن آخته آینه گون
نه صدف لیک بگوهر مشحون
بوده در تنگ یکی سنک نهان
مانده در حبس یکی جنس نگون
تندیش را اثر خاطر تیز
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۷ - در بیان مقامات خود فرماید
منم که گوهر طبع منست کان سخن
منم که زنده بلفظ منست جان سخن
منم زجمله اقران و همسران امروز
که پیر عقلم خواننده و نوجوان سخن
چو من نروید شاخی زبوستان هنر
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۸ - در مرثیت قوام الدین صاعد
باز این چه ظلمتست که در مجمعی چنین
کس را شکیب نیست دریغا قوام دین
عالم شبست وانجم تابان یکان یکان
کوآفتاب مشرق و کوصبح راستین
معشوق اهل عالم و مخدوم روزگار
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۹ - در مرثیت قوام الدین و تهنیت رکن الدین برای برء مرض
منت خدایرا که بتایید آسمان
شد روح عقل تازه و شخص کرم جوان
منت خدایرا که شد آراسته دگر
هم منبر از فواید و هم مسنداز بیان
منت خدایرا که برون آمد از سحاب
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۰ - چیستان بنام شمشیر و مدح اسپهبد مازندران
دولت بیدار دوش کرد زعقل امتحان
گفت بگو چیست آن گوهر روشن روان
آتش همرنگ آب آلت ضرب الرقاب
آیت فصل الخطاب غایت سبق الرهان
نشتر عرق امل شعله برق اجل
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۱ - در مدح خواجه رکن الدین صاعد
ای نهاده گوشه مسند بر اوج آسمان
وی گذشته پایه جاهت ز اطلاق مکان
ای طنین کوس فتح تو در اطراف زمین
وی صدای صیت عدل تو در اقطار جهان
صدر عالم کندین اقضی القضاة شرق و غرب
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۲ - ولله در قائله
زهی وفای تو مانند نقش بر ناخن
فکنده دست جفای تو بر جگر ناخن
زخار خار غمت نیست بس عجب که بود
جوارحی که مرا هست سر بسر ناخن
ز درد فرقت تو بیخبر چنانم من
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۳ - در مدح حسام الدوله والدین اسپهبد ملک مازندران
ای ملوک جهان مسخر تو
آدمی زاد جمله لشگر تو
شاه غازی حسام دولت و دین
که فلک بر نتابد افسر تو
چشم ایام سوی درگه تست
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۴ - در نکوهش روزگار
بنگرید این چرخ و استیلای او
بنگرید این دهر و این ابنای او
محنت من از فلک همچون فلک
نیست بیدار مقطع و مبدای او
میدهد ملکی بکمتر جاهلی
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۵ - قصیده
زهی ملک و دین از تو رونق گرفته
ز تیغت جهان ملت حق گرفته
شهنشاه عالم که گشتست عالم
ز عدلت شکوه خورنق گرفته
زحزم تو اسلام سدی کشیده
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶ - قصیده
ای ردای شب نقاب صبح صادق ساخته
وی ز سنبل پرده گرد شقایق ساخته
زُلفت از دیبا بضاعتهای زیبا بافته
لعلت از شکر حلاوتهای فایق ساخته
کوکب اشک من از دامن مغارب یافته
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۷ - در وصف قاضی القضاة رکن الدین
ای غم تو چون سویدا جای در دل یافته
وی خیالت چون سوادا زدیده منزل یافته
نیست طرفه گر بود چشم و دلم جای تو زانک
هست ماه از طرف و قلب اسم منازل یافته
عارض چون شیر تو از زلف چونزنجیر تو
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۸ - در مدح صدر سعید ابوالفتوح قوام الدین
ای جهان از تو معطر گشته
وی فلک از تو منور گشته
ای نکو طلعت فرخنده تو
زینت مسند و منبر گشته
وز پی مقدم میمون تو صدر
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۹ - قصیده
دارم زعشق روی تو پیوسته ترمژه
وزخون دل زفرقت تو بارور مژه
پیوسته شد بهم همه مژگان من بخون
زینسان کسی نبیند پیوسته تر مژه
گوئی که رنگرز شده اند این دو چشم من
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۰ - قصیده
ای چشم چرخ چون تو ندیده هنرنمای
چون تو نزاده مادر گردون گره گشای
لفظ تو روح را بشکر ریز میزبان
رای تو عقل را بسر انگشت رهنمای
در طاعت تو دهر بخدمت غلام خوی
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۱ - در مدح قوام الدین صاعد
آن زلف نگر بدان پریشانی
وان روی نگر بدان درخشانی
زلفی که چو گرد گل برافشاند
تو دست زجان و دل برافشانی
روئی که کراکند که از دورش
[...]