عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۲۷ - وعده دوست
دل دوش هزار چاره سازی میکرد
با وعده دوست عشقبازی میکرد
تا بر کف پای تو تواند مالید
دل را همه شب دیده نمازی میکرد
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۲۸ - کاروان عمر
صبح است و صبا مشکفشان میگذرد
دریاب که از کوی فلان میگذرد
برخیز چه خسبی که جهان میگذرد
بویی بستان که کاروان میگذرد
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۲۹ - رباعی
در تو دل خسته نظری تیز نکرد
کز دیده هزار گونه خونریز نکرد
پرهیز کن از دود دلی، کز غم تو
خون گشت وز دوستیت پرهیز نکرد
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۰ - رباعی
هرگاه که آن پهن سرون می گذرد
در یک دم ازین چرخ نگون می گذرد
طبعم ره فکر بین که چون برد بسر
او از سر وعده بین که چون می گذرد
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۱ - در باره معشوق گفته
نه هم قیمت لعل باشد بلور
نه همرنگ گلنار باشد پژند
بپیچد دلم چون ز پیچه بتم
گشاید بر غم دلم پیچه بند
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۲ - در توصیف ممدوح
دانی که چون رسد بجهان نور آفتاب
انعام عام او بجهان همچنان رسد
کان خاک بر سرآرد و بحر آب در دهن
صیت سخای او چو بدریا و کان رسد
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۳ - از قطعه ای
الا تا زمی از کوه پدید است و ره از سد
به کوه اندر زر است و به ره بر شخ و راود
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۵ - قصیده در شکایت از روزگار و یاد احباب
فغان ز دست ستمهای گنبد دوار
فغان ز سفلی و علوی و ثابت و سیار
چه اعتبار بر این اختران نامعلوم
چه اعتماد بر این روزگار ناهموار
جفای چرخ بسی دیده اند اهل هنر
[...]
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۶ - در توصیف بهار و مدح سید ابونصر
بنوبهار جوان شد جهان پیر ز سر
ز روی سبزه بر آورد شاخ نرگس سر
خزان جهان را عهد ار چه کرده بود کهن
بهار عهد جهان باز تازه کرد ز سر
هوا نشاند ببرگ شکوفه در، یاقوت
[...]
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۷ - در حصانت قلعه و باره
کهی بلند و بر او قلعه ای نهاده بلند
بلندهای جهان زیر و، او ز جمله زبر
باستواری زر بخیل در دل خاک
بپایداری نام سخی میان بشر
بسختی دل بدخواه برج او لیکن
[...]
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۸ - وصف کوه
کهی چون طور سینا بود ازو آویخته ثعبان
ز پشت او درخشنده کف موسی پیغمبر
به پشت ژندهپیلان برنشسته ناوکاندازان
چو عفریتان آتشبار بر کوه گران پیکر
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۹ - از چکامه ای
اخگر هم آتشست ولیکن نه چون چراغ
سوزن هم آهنست ولیکن نه چون تبر
کلکش چو مرغکیست دو دیده پر آب مشک
وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ وتر
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۴۰ - در وصف قلعه
قوی قلعه او که خاکش به پاکی
چو قلعی ولیکن از او عاجز آذر
پر از زرکانی و تیغ یمانی
پر از شیر جنگی و ببر دلاور
ز ماهی فروترش بنیاد لیکن
[...]
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۴۱ - فقر شاعر
دوستانم همه ماننده وسنی شده اند
همه ز آنست که با من نه درم ماند و نه زر
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۴۲ - مدح سلطان محمود
شاه ابوالقاسم بن ناصر دین
آن نبردی ملک نبرده سوار
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۴۳ - در سختی راه گوید
زمین زراغنک و راه درازش
همه سنگلاخ و همه شوره یکسر
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۴۴ - وله
به یکی تیر همی فاش کند راز حصار
ور بر او کرده همی قیر بود رازیجر
بیکی تیر همی فاش کند راز حصار
ور بروه کرده بود قیر به جای گل راز
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۴۵ - از قطعه هجائیه
گر خنچه کند (عذرا) بر بامچه لم
بس تیز دهد خازنه اش از ره کس طر
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۴۶ - رباعی
چون شاه بگیرد بکف اندر شمشیر
از بیم بیفکند ز کفها شم شیر
یارب که بمردی و تهور مثلش
در معرکه با تیغ گزارد شم شیر