کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۵
تا کرد مرا دیده بروی تو نظر
اندر سر من نماند از عقل اثر
این عقل بود که خانه پر لعل و گهر
چشمم همه شب گشاده می دارد در؟
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۶
در طبع تو ناکسی و در دست تو زر
گشتند مکقیم چون گهر در خنجر
بیرون نتوان کرد بصد تیغ و تبر
نه از کف تو زر و نه از تیغ گهر
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۷
تا شاخ شکوفه سیم خود کرد نثار
کاری بنوا دارد و برگی بسیار
تو نیز درم خرج کن و باک مدار
چون شاخ اگرت ببرگ می باید کار
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۸
بستند گرو با نفس مشک تتار
بوی گل و باد سحر وزلف نگار
هستند بر غم یکدگر گوهر بار
چشم من و لعل یارم و ابر بهار
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۹
در کار سخن رنج کشیدم بسیار
و اکنون زسخن شدم بیک ره بیزار
من کار سخن راست بکردم چونگار
لیکن بسخن راست نمی گردد کار
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۰
تا هست گل سعادت ای دوست ببار
دست از طرب و نشاط و می باز مدار
این باقی عمر را بشادی گذران
کس باز نبیند این جهان دیگر بار
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۱
ای فتنه شده ززلف پستت بیدار
خود می نشود نرگس مستت بیدار
زنهار روا مدار هر شب تا روز
تو خفته و عالمی ز دستت بیدار
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۲
ای دل سخن زلف مشوّش بگذار
اندیشۀ وصل یارمه وش بگذار
در سایۀ گل این دو سه روزی از عمر
گر بگذارند ناخوشان خوش بگذار
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۳
رو مرغ نشاط را بپرواز گذار
غمهای جهان با من غم ساز گذار
تو شاد نشین و عمر در ناز گذار
غم را بن و مرا بغم باز گذار
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۴
آمد دی و دستهای فرو بست از کار
هر کاره که بود خلق، بنشست از کار
دست من و جام می کنون کز سرما
هم کار بشد ز دست و هم دست از کار
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۵
تا دست بسر و بن بر آورد چنار
صد گونه بساط عیش گسترد چنار
با سرو قدان عشق کهن از سر گیر
اکنون که بباغ دست نوکرد چنار
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۶
این پیش نیاز کرده از زر دیوار
خورشید حیات دشمنت بسر دیوار
از جود توام امید چیزیست که آن
چون روی حسود روی تو بود در دیوار
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۷
برخیز و دوای این دل تنگ بیار
وان بادۀ مشک بوی گل رنگ بیار
اخلاط مفرّح دل ار می سازی
یاقوت می و بریشم چنگ بیار
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۸
ای از رسرشک باران از ابر
باران هنر از تو چو باران از ابر
از دست تو آستین سایل همه سال
چون دامن خیمه روز باران از ابر
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۹
من کشتۀ هجرم از وصالم چه خبر؟
تشنه جگرم زاب زلالم چه خبر؟
زلف تو و غمزه را ز حالم چه خبر؟
دیوانه و مست را ز عالم چه خبر؟
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۰
رفتم بوداع جان بدروازۀ صبر
زان سوی عدم شنیدم آوازۀ صبر
تا چند مرا حواله بر صبر کنی؟
پیداست که چند باشد اندازۀ صبر
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۱
اسبی دارم بکندی از خر خرتر
چون گاو خراس بل کزو پرخورتر
چندانک همی رود بود بر یک جای
هر چند همی خورد بود لاغر تر
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۲
ماییم و وجودی ز عدم ناخوشتر
عیشی چو زمانه دم بدم ناخوشتر
وین طرفه که شد در طلب چیزی خوش
مرگ من و زندگی ز هم ناخوشتر
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۳
ای طبع تو از هنر نکو آیین تر
جانت خوانم هستی وزان شیرین تر
بر مرغ دلان چرا زنی سنگ جفا؟
ای تو ز کمان گروهه دل سنگین تر
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۴
هر شب ز تو جفت شیونم تا بسحر
چون صبح ز غم دم نزنم تا بسحر
وین جامۀ خواب را که نامش پلکست
بر مردم دیده نفکنم تا بسحر