کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۵
وقتست که گل حریف پیمانه شود
بلبل ز کرشمه هاش دیوانه شود
با خرقه کلاه پنبه آگین دراد
و آمد که مرید پیر خم خانه شود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۶
تا لعل لبت چو غنچه در خنده فزود
خون جگرم چو لاله بر رخ بالود
دارم چو گل دو رنک در فرقت تو
رخساره زر اندود و درون خون آلود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۷
چشمت که همیشه چشم من تر خواهد
وز پی آبی آب زهر در خواهد
زنهار رها مکن که دیگر خواهد
بیمار آن به که آب کمتر خواهد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۸
هر سوخته کو شادی عالم خواهد
پیوند خود آن عارض خرم خواهد
گر زانکه غمی برویت آمد نشگفت
غم نیز وصال نیکوان هم خواهد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۹
دل باز مرا خوار و خجل می خواهد
از من رخ آن شمع چگل می خواهد
جان می خواهد یا رو بدو خواهم داد
زیرا که چنانست که دل می خواهد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۰
چون از دلم حکایتی ساز نهد
یا از غم تو شکایت آغاز نهد
چون نای ز سینه بر آواز نهد
هم عشق تود ستم بدهن باز نهد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۱
شاها کرمت ز قاف تا قاف رسید
مثل تونه چشم دید و نه گوش شنید
گر سایۀ تیغ تو فتد بر دریا
در حلق صدف لعل شود مروارید
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۲
چون کیسۀ غنچه را صبا پر زردید
غمّازی کرد و پرده بروی بدرید
در زخم شکنجه اش چنان تنگ کشید
کش ازین ناخنان همه خون بچکید
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۳
گفتی دودلی تو ، از تو کاری ناید
بهتان چنین نهی تو بر من شاید
چون نیست مرا دلی وگر نیزم هست
تا صد بود از بهر غمت می باید
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۴
باغ از گل و لاله ار چه می آراید
بی روی تو دل دمی کجا آساید
کز خیمۀ لاله دود بر می خیزد
وز گنبد گل آب فرو می اید
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۵
این مردم چشم من همی نا ساید
در جستن تو جهان همی پیماید
روز از هوست گرد جهان می گردد
پس شب بسر آب فرو می آید
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۶
آنرا که بدت زلف دلکش باید
همچون بادش ز آب مفرش باید
وان دل که ره هوای جانان سپرد
پایش چو سر شمع ز آتش باید
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۷
هرچند فضول عیش کم میباید
چیزی ز برای دفع غم میباید
گرچه امل دراز ما بیهدهایست
از بهر خوشیّ عمر هم میباید
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۸
گل را همه ساز و رنگ و بومی باید
با یار منش آب بجو می باید
سر تا قدمش روی نکو می باید
کو را همه روز روی او می باید
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۹
می خوارگی اندر مه دی می باید
همدم همه ساله نای و نی می باید
روی زمی از برف سپیداب گرفت
گلگونه اش از جرعۀ می می باید
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۱۰
آنرا که ز ملک آب و جاهی باید
از خدمت چون تو پادشاهی باید
وانجا که ترا عرض سپاهی باید
از طول زمانه عرض گاهی باید
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۱۱
هر سال که غنچه را قبا تنگ آید
سرمایه اش آن عارض گل رنگ آید
هم رنگ رخ تو دست گیری کندش
هر گاه که پای لاله در سنگ آید
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۱۲
جانرا غم تو هیچ خوشتر ناید
کار دل من جز بغمت بر ناید
وین دل که مراست گر همه جان گردد
تا خون نشود بچشم اندر ناید
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۱۳
بی یاد تو از من نفسی برناید
با محنت هجر تو کسی برناید
گفتی که فلان در سر این کار شود
ترسم که بدین کار بسی برناید
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۱۴
نه از دل کس بوی طرب میآید
نه رنگ شکرخنده ز لب میآید
وقتی ز عجب خنده گرم میآمد
امروز مرا خنده عجب میآید