گنجور

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۳ - کنون بشنو ای خال ِ آزاد مرد

 

کنون بشنو ای خال ِ آزاد مرد

که گلشاه دلخواه با او چه کرد

ربیع ابن عدنان چو از پیش اوی

سوی کینهٔ ورقه آورد روی

بپوشید گلشاه دست سلیح

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۴ - چو شد یار با بارهٔ گام زن

 

چو شد یار با بارهٔ گام زن

براند اسب گرم آن دلارام زن

همی راند تا سوی لشکر رسید

ز گرد دو لشکر هوا تیره دید

دو عاشق بر آن سان چو دو کوه روی

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۵ - جنگ کردن پسر ربیع با گلشاه

 

براند اسپ تازی به کردار باد

بیامد میان مصاف ایستاد

همی گفت: امروز روز منست

نترسم گرم دشمن آهر منست

ایا شه سواران بیایید هین

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۶ - گرفتار شدن گلشاه

 

چو در بند او شد درخشنده ماه

نهاد از طرب روی سوی سپاه

سپاه بنی ضبه گشتند شاد

همه حمله کردند چون تند باد

گرفتند مر هر دو را در میان

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۷ - رهایی یافتن گلشاه

 

چو گلشاه رخسار ورقه بدید

ز جانش گل شاد کامی دمید

نگفتند از بیم لشکر سخن

برون شد بدر ورقه و سروبن

نهان از پس خیمه بیرون شدند

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۸ - صفت غلام ورقه و دستوری خواستن از وی به چاره ساختن

 

بر ورقه آمد هم از بامداد

بگفت ای همه دانش و دین وداد

برین گونه من دید نتوانمت

بکوشم مگر شاد گردانمت

شوم دل به پرخاش [و] جنگ آورم

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۹ - صفت خواندن ورقه مادر گلشاه را و زاری کردن

 

چو از دست هجران دلش خیره ماند

سبک مام گلشاه را پیش خواند

بدو گفت: ای مادرم، زینهار!

بدین عاشق خسته دل رحمت آر

که بر جان من سخت شد بند تو

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۰ - پیمان بستن ورقه و گلشاه

 

بشد سوی کانه دو تا کرده پشت

جگر سوخته دل گرفته به مشت

بنالید پیش وی از داغ و درد

ببارید خون آبه بر روی زرد

بزاری چنین گفت: ای بنت عم

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۱ - رفتن ورقه به یمن

 

چو از مسکن خویش دل را بتافت

به بدرود کردن به گل شه شتافت

به گل شه سبک مادر تیز مهر

چنین گفت برخیز ایا خوب چهر

مر آن خسته دل را تو بدرود کن

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۲ - شب و روز کردش برفتن شتاب

 

شب و روز کردش برفتن شتاب

چو مدهوش بی عقل و بی خورد و خواب

دلش گشته زار و تنش گشته نرم

همی راند از دیدگان آب گرم

هر آن کس کی پرسیدی از وی خبر

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۳ - بیرون رفتن ورقه از شهر یمن به جنگ کردن

 

بگرد وی اندر سواری هزار

خروشان به کردار موج بحار

همه تیغها از نیام آخته

ز حِمْیَت همه جنگ را ساخته

ز دولت همه کامها یافته

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۴ - رفتن شاه شام به دیدن گلشاه

 

چنان بود گلشه ز هجران دوست

که بروی همی غم بدرید پوست

شب و روز از آرام و ز خواب و خورد

فروماند دل خسته و روی زرد

به بالا و روی آن بت قندهار

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۵ - نوحه کردن گلشاه

 

خبر یافت گلشاه کآن مستحل

جدا کردش از ورقهٔ برده دل

ز درد دل از وی برآمد خروش

بیفتاد بر خاک و زو رفت هوش

چو بازی هش آمد مه مشک سر

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۶ - شعر گفتن گلشاه در هجر ورقه

 

ایا نزهت و راحت جان من

دل و دیده و جان و جانان من

تو درمان جانی و درد دلی

کجا رفتی ای درد و درمان من

گسستندم از تو، نکردند رحم

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۷ - بگفت این و بر دوست بگریست زار

 

بگفت این و بر دوست بگریست زار

کنار از مژه کرد دریا کنار

همی گفت ای دل گسل یار من

ز هجر تو شد تیره بازار من

جز از تو مرا یار هرگز مباد

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۸ - مرو را جهازی نکو ساختند

 

مرو را جهازی نکو ساختند

خزینه ز گوهر بپرداختند

از آن گوهرانش یکی راندید

نه دید و نه نام یکی را شنید

که گوهر به نزدیک او سنگ بود

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۹ - بردن گلشاه به شام

 

شه شام از آن جایگه نیم شب

برفتن گرایید بنگر عجب

بیاورد رخت و برآویخت بار

چو شد یار با آن نو آیین نگار

برون برد گلشاه دلخواه را

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۰ - چو گلشه سوی شام شد مستمند

 

چو گلشه سوی شام شد مستمند

بیاورد بابش یکی گوسفند

ز بهر حیل سرش ببرید زود

به کرباس اندر بپیچید زود

بخوابید در خیمه چون مردگان

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۱ - بازگشتن ورقه به حی بنی شیبه

 

نبد ورقه را ز آن حدیث آگهی

که چونست احوال سرو سهی

چو انگشتری و زره سوی اوی

رسید از بر گلشه خوب روی

چو بشنید پیغام او از غلام

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۲ - شعر گفتن ورقه در هجر گلشاه

 

دریغا که آن زاد سرو بلند

نهان گشت در زیر خاک نژند

ندانم همی زین بتر روزگار

کی بر جانم آمد بر نخست کینه آر

تو ای تن در درد و غم برگشای

[...]

عیوقی
 
 
۱
۱۳۶
۱۳۷
۱۳۸
۱۳۹
۱۴۰
۶۵۳۱