کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۵
جایی که فراق آن دلفروز بود
سنگین بود آن دل که نه پر سوز بود
ای دیده گرت اشک نماندست رواست
خون جگر از بهر چنین روز بود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۶
خاک طبرستان ز طرب دلکش بود
خاراش همه سبزۀ دیباوش بود
هر کس که نبود پوشش ار زقصب
از ابر همیشه بر سر او رش بود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۷
چون روی ترا آیینه در پیش بود
از رشک هزار حسرتم بیش بود
ور در عمری یک نظرم بر تو فتد
چشمم پس آن یک نظر خویش بود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۸
مهرت ز ستم همیشه در میغ بود
نازت با من خصومت آمیغ بود
روزی که چو صبح سینه پر مهر کنی
یک دم زدن از ناز ودگر تیغ بود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۹
معشوقه چو شاهد و باندام بود
عاشق چه زبان که خوار و بد نام بود؟
چون باده بکام باده آشام بود
باشد که سفال کهنه یی جام بود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۸۰
آنرا که بمردمی اشارت نبود
الاحیوان ازو عبارت نبود
و آنکس که زر و سیم بمردم ندهد
چون دیدۀ نرگسش بصارت نبود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۸۱
زلف تو اگر جعد بغایت نبود
جز راستیی ازو حکایت نبود
چون نیست درو کژیّ و ناهمواری
شکر ار نکنم جای شکایت نبود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۸۲
از خواجه مرا اگر نوازش نبود
هجوش نکنم نه ز آنکه سازش نبود
کآنکس که مدح اهتزازش نبود
دانم که زهجو احتزازش نبود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۸۳
پیش از توغم در نهان من بود
سودای تو مغز استخوان من بود
در وقت گشایش زبان نام تو بود
اوّل سخنی که در زبان من بود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۸۴
دی اسب مرا گفت که نیکو نبود
کت خود غم اسب و علف او نبود
اسبی که برو نشینی و خاک خورد
آن اسب بجز که نقش زلو نبود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۸۵ - و قال ایضاً فی مرثیة ابنه لماهلک بالغرق
آنرا که بوصل تو پناهی نبود
بهتر ز عدم پناه گاهی نبود
تو در دهن گوری و من بر لب گور
از لب بدهن دراز راهی نبود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۸۶
آن شد که مرا دل و توانایی بود
در هجر توام روی شکیبایی بود
کاری که مرا برفت در دور غمت
آب رخ و روزگار برنایی بود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۸۷
جایی که چنان صید ز دامی برود
معذور بود دل ارز جا می برود
در دامن اشک دست زد خون دل
تا بر پی یار چند گامی برود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۸۸
وقتست که گل تاج سر انگشت شود
و افروخته چون آتش زردشت شود
چون رای تو گیرد همه دل رو گیرد
چون روی تو بیند همه تن پشت شود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۸۹
چون باد اجل هم نفس مرد شود
چون صبح زانده نفسش سرد شود
خورشید که کس نیست ازو پر دل تر
از بیم فرو شدن همی زرد شود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۰
چون نرگس نیم خفته بیدار شود
بر یک قدمش دو سر پدیدار شود
چون مشعلۀ دو سر که بفروزندش
وز جنبش باد سر نکونسار شود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۱
زین باقی عمر کام حاصل نشود
هیچ آرزویی تمام حاصل نشود
مستی که نشد زصافی خم حاصل
هرگز که زدرد جام حاصل نشود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۲
گر باد در آن طرّة دلخواه شود
از بس خم و پیچ و تاب گمراه شود
وان هم ز شکستگی اندام بود
کوگاه دراز و گاه کوتاه شود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۳
گر سوز توام یک نفس آهسته شود
از دود راه نفس بسته شود
در دیده از آن آب همی گردانم
تا هر چه نه نقش تست از آن شسته شود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۴
هرگونه زراه صدق گویند شود
مجموع بقول او پراگنده شود
هر لفظ که نیست جان معنی با او
دشوار دل مرده بدو زنده شود