کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۵
وقتست که گلها بنیایند و روند
وز شرم رخت قفا نماید و روند
خوبیّ تو جاودان بمانادارنی
هر سال چو گل هزار آیند و روند
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۶
این قوم بجز غصه و دردت ندهد
جز خون جگر هیچ بخودت ندهند
بسیار چو تیغ اگر زنی سر برسنگ
تا گرم نباشی آب سردت ندهند
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۷
هر کس که رخ و قد نگارم بیند
بروی گل و سرو و شمع را نگزیند
نه سرو بایستد بجای قد او
نه شمع بجای روی او بنشیند
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۸
آنان که طریق علم می پیمایند
و آنان که ز جهل ژاژها می خایند
هر چند ز راه مختلف می آیند
مقصود تویی چو راز دل بگشایند
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۹
دیده ز فراق تو زیان می بیند
بر چهره زخون دل نشان می بیند
با این همه من زدیده ناخشنودم
تا بی رخ تو چرا جهان می بیند
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۰
عشّاق نه از غم جوانی گریند
یا از پی مال و سوزیانی گریند
چون چنگ همه ز تن درستی نالند
چون شمع همه ز زندگانی گریند
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۱
گفتم که ترا ماه زمین می گویند
گفتا که چنینم نه چنین می گویند
گفتم ز در بوس و کناری الحق
گفتا که همه شهر چنین می گویند
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۲
راز من و تو چو هر کسی می گویند
هر کس سخنی از هوسی می گویند
نزدیک تو ای چشم بداز روی تو دور
کم می آیم، زانکه بسی می گویند
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۳
گر زانکه ترا غم دلی روی نمود
بس تنگ دلیت از آن نبایست افزود
بر بوی دل سوخته می آمد غم
زان پیش تو آمد که دلش پیش تو بود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۴
روزی دل من ز جست و جویی ناسود
پای طلبم ز بس تکاپو فرود
چون رزق و اجل نکاست هیچ و نفزود
پیمودن خاک باد پیمودن بود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۵
گل چو ز صبا حدیث رویت بشنود
لبخند یی از سر رعونت بنمود
تا لاجرمش صبا چنان زد بر روی
کش گشت همه لب و دهن خون آلود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۶
روزی لبم از رخ تو بوسی بر بود
از ساده دلی رخ تو بر وی بخشود
آشفتگی زلف تو دانم زینست
در خط شدن لب تو باری چه بود؟
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۷
انگشت گزان چو دیدمش خشم آلود
از بلعجبیم طرفه دستی بنمود
گفتی دل من بدست در داشت که بود
یک نیمه بخون خضاب و یک نیمه بدود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۸
ای دل اگرت چه دیده بس رنج نمود
مگذار که او از تو بود ناخشنود
زیرا که بدین سان که تویی، دیرازود
روزی گذرت بر در او خواهد بود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۹
تیغ تو گیاهیست که مردم درود
وز زخم زبان برو خطایی نرود
در رنگ بسان برگ حنی آمد
سبزست و بهر جا که رسد لعل شود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۰
از بهر چه لاله بر سر کرد بود
گر نه دلش از رخ تو پر درد بود
جایی که تو گرم کردی انگامۀ حسن
گل گر همه آتشین شود سرد بود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۱
خورشید اگر چه در جهان فرو برد
ز آمد شدنش دلی پر از درد بود
هم وقت بر آمدن دمش سرد بود
هم وقت فرو شدن رخش زرد بود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۲
وقتی که مرا می طرب در سر بود
یکسر سخنم ز باده و دلبر بود
و امروز کزان حال همی اندیشم
گویی که بجای من کسی دیگر بود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۳
آسوده تنی کز تو بتیمار بود
شادان دل آن کز تو بغم خوار بود
آن تن که نه خستۀ تو افگار بود
وان دل که نه کشتۀ تو مردار بود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۴
صدرا تو مکن غمز که آن غدر بود
غماز همیشه خوار و بی قدر بود
رکنی سره قلب ننگردد هرگز
داند همه کس که قلب در صدر بود