کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۵
مهر تو نشان آب و گل می ببرد
رخسار تو رونق چگل می ببرد
وان هندوی زلفت تو بچابک دستی
ناگه زمیان چشم دل می ببرد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۶
نام تو مرا چو بر زبان می گذرد
صد چشمۀ نوش در دهان می گذرد
گفتی که چگونه می گذاری بی من؟
ناگفته بهست قصه ، هان می گذرد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۷
می پنبۀ عقل هرزه گو داند کرد
می چارۀ درد دل نکو داند کرد
تو می خور و کار غم بدو باز گذار
کین خدمت غم بشرط او داند کرد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۸
دیوان بگناه تو سفید باید کرد
وز بهر تو دین و دل تبه باید کرد
تا حاصلش آن بود که از دور مرا
دزدیده بروی تو نگه باید کرد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۹
با غنچه صبا چو دست اندر کش کرد
بشکفت ز شرم و چهره چون آتش کرد
دانست که نورسیده و ساده دلست
او را بدوسه قراضه زر دلخوش کرد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۰
چشم تو اگر نظر بغمخواران کرد
مستست و لیک کار هشیاران کرد
انصاف بجای خویشتن کرد همه
گر مردمیی بجای بیماران کرد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۱
بی روی تو صبر ازین فزون نتوان کرد
چون بتوان کرد صبر، چون نتوان کرد؟
با خون دلم مهر تو آمیخت چنانک
بی خون دلش ز دل برون نتوان کرد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۲
دل خوی فراقفای غم خوردن کرد
در بندگیت هر چه توان کردن کرد
تا داشت رگی در تن و خونی در رگ
خدمت چو صراحی برگ گردن کرد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۳
یارم ز جفا هیچ رها کرد؟ نکرد
یک وعده که فرمود وفا کرد ؟ نکرد
هر تیر که چشم مستش انداخت بمن
گویی بخطا یکی خطا کرد؟ نکرد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۴
امسال بهار رسم دیگر گون کرد
مستخر جیش باد صبا بین چون کرد
بر شاخ شکوفه را کشید اندر چوب
تا هر درمی که داشت زو بیرون کرد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۵
تا این دل محنت زده آهنگ تو کرد
جان در سر کار رخ گل رنگ تو کرد
خود می داند که تنگ روزیست دلم
زان روی طمع در دهن تنگ تو کرد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۶
با من سر زلفش ار پریشانی کرد
دوشم لب او ببوسه مهمانی کرد
لب بر لب من نهاد و در خواب شدم
گفتا تو شکر خواب چنین دانی کرد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۷
آن غنچۀ گل که طبع خرّم آورد
در دیدهٔ نازنین از آن نم آورد
کامروز صباش بریکی دم آورد
برگی که بخون دل فراهم آورد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۸
خون دل من بتم بصد ناز خورد
مانند پیاله یی کز آغاز خورد
جانم چو پیاله بر لب آمد بامید
باشد که دمی لبش بمن باز خورد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۹
غمگین دل من غم همه عالم خورد
هر کجا که غمی دید همه در هم خورد
ناخورده غنی نماند شاید که کنون
شادیّ دلم خورم که چندین غم خورد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۰
گردون چو غم زشت و نکومی نخورد
این شکر و شکایت اندرو می نخورد
وین صبح که هر نفس دهان بگشاید
جز آب حیات ما فرو می نخورد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۱
دل را زرخ خوب تو می نگزیرد
چون زلف تو زان قرار می نپذیرد
از کژ طبعی که مردم دیدۀ تست
از چشم خوشت کناره یی می گیرد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۲
چون دست افق گلوی پروین گیرد
عالم ز فروغ صبح آیین گیرد
از کوه چوپای مهر در سنگ آید
بر بخت بد اندیش تو نفرین گیرد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۳
نه عقل ز کار من شماری گیرد
نه در دل من صبر قراری گیرد
اشکی که بخون جگرش پروردم
هر لحظه ز چشم من کناری گیرد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۴
عاشق که بیاد روی دلبر میرد
هر دم زدنی برذق دیگر میرد
شمعی همه شب در آن هوس زنده کند
تا صبحدمی پیش رخ خور میرد