کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۵
دل را هوس زلف دلارای گرفت
یکباره شد اندر خم او جای گرفت
بر پای نهاد بند زلف مشکین
کاریست دراز این که در پای گرفت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۶
راز تو بنزد این و آن نتوان گفت
آسان آسان بترک جان نتوان گفت
این بار که توان گفت که درد دل من
تو نشنوی و با دگران نتوان گفت؟
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۷
در کوی وفا چو بی درنگیست دلت
با آتشی بجنگیست دلت
من با تو بگویم که چه رنگیست دلت
نازک تر از آبگینه سنگست دلت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۸
ای جان و جهانرا مدد از لطف و دمت
حیران شده عقل از صفت و بیش و کمت
روزی صد بار همچو زلف بخمت
اندیشه فرو رفته ز سر تا قدمت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۹
ای جان جهان را مدد از لطف دمت
حیران شده عقل از صفت بیش و کمت
روزی صدبار همچو زلف بخدمت
اندیشه ز سر رفته فرو تا قدمت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۰
در حیله گری هزار رنگ آورمت
تا چون دهن خویش بتنگ آورمت
هرچند که در پرده یی از موزونی
روزی بترانه یی بچنگ آورمت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۱
با آنکه زیان شدست یکسر قلمت
هم می نکند یاد ز چاکر قلمت
هر چند که بر خطا قلم می نرود
نامم بخطا نمی رود بز قلمت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۲
از لطف نمی شود مصور دهنت
وز ناز نگنجد سخن اندر دهنت
نام تو زبانم بصد اندیشه برد
و اندیشه ام آنکه لب نهم بر دهنت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۳
من دوش دلی ز دستکار دهنت
بگذاشتم آنجا بکنار دهنت
گر یافته یی پیش منش باز فرست
تا می دارم بیادگار دهنت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۴
تا من نکنم چو گل پر از زر دهنت
یک دم نکند خنده گذر بر دهنت
هر چند چو شمع سرکشی عادت تست
هم نری شوی چوزر نهم بر دهنت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۵
یک شب خواهم خراب و ناپروایت
تا روز من اندر برسیم آسایت
چون خط تو گرد دهنت می گردم
چون زلف تو می فتم بسر در پایت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۶
در حسن ندارد گل صد پر پایت
زان می فتد از دست تو هم در پایت
و آن غنچه که لب فراهم آورد چنان
زانست که تا بوسه دهد بر پایت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۷
ای قبله گه ملک خم ابرویت
وی سیلی ابلیس زده بازویت
ای هشت بهشت خانه یی از کویت
وی دوزخ نیم سوختۀ هندویت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۸
بشنو زمن ای قبلۀ جانم رویت
این قصۀ در هم شدۀ هندویت
تو در دل من نشسته یی و آنگه من
در آرزوی آنکه بینم رویت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۹
تا گشت عتاب و جنگ با ماش فراخ
شد تنگ شکر زان لب در پاش فراخ
گفتند فراخست دهان خوش او
آن روزی جان ماست گو باش فراخ
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۰
شد راحت آن روی دلارای فراخ
تا گشت دهان آن شکر خای فراخ
وین نیز هم از غایت لطفست که خواست
تا بر دل ما تنگ کند جای فراخ
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۱
گردون که همه گرد جفا می گردد
پیرامن رخت عمر ما می گرد
تیر اجل از شست رها می گردد
پشتم چو کمان از آن دو تا می گردد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۲
آن باده که چشم عیش روشن دارد
همواره ز دست من نشیمن دارد
منگر تو بدان که من چه دارم بر دست
آن بین تو که او چه دست بر من داد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۳
دریاب گرت دست رسی خواهد بود
کین عالم فانی نفسی خواهد آمد
در هجر باختیار چندین بمکوش
هجران ضرورتی بسی خواهد بود
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۴
بلبل بسپیده دم همی زد فریاد
کین آتش گل در همه گلزار افتاد
ابراز برش ارچه آب می ریخت چه سود؟
کاتش همه در گرفته بود از دم باد