گنجور

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

تیمار من پشت دوته باید داشت

چشم از پی حاجتم بره باید داشت

اندر وقتی که جان بود بر سرپایی

به زین دل دوستان نگه باید داشت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

آنکس که چو شمع آتش اندر جان داشت

شد معتکف مسجد و رخ پنهان داشت

عید آمد و قندیل صفت در محراب

او را بسه زنجیر مگه نتوان داشت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

آمد بر من چو بر کفم زر پنداشت

چون دید که زر نداشتم ره بگذاشت

از حلقۀ گوش او مرا شد معلوم

کانجا که زرست گوش می باید داشت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

فصّاد چو بررگ تو نشتر بگماشت

خون در تن ازین تغابین نگذاشت

خون دید روان از رگ تو دل پنداشت

کازرده شد آن رگی که با جانم داشت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

نقّاش که آن صورت زیبا بنگاشت

یارب چه بقد آن قد و بالا بنگاشت

وز خط خوشت نیز چگویم کانصاف

نتوان بقلم چنان خطی را بنگاشت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

غافل بودم که یار بر ما بگذشت

چون برق برهگذار بر ما بگذشت

نادیده رخش تمام تا چشم زدیم

چون راحت روزگار بر ما بگذشت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

از بحر کف تو چون برامد تیغت

نشگفت که پر ز گوهر آمد تیغت

از بس که دوید در قفای دشمن

از تیزی خویش در سر آمد تیغت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

تیغ تو که مغز شهریاران بشکافت

چون برق بزخم کوهساران بشکافت

کردم بزبان مار او را تشبیه

از تیزی او زبان ماران بشکافت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

چون بلبل مست راه در بستان یافت

روی گل و جام باده را خندان یافت

آمد بزبان حال در گوشم گفت

دریاب که روز رفته در نتوان یافت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

امشب ز غمت میان خون خواهم خفت

وز بستر عافیت برون خواهم خفت

باور نکنی خیال خود را بفرست

تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

بس کس که زجور خلق دل ریش برفت

بیگانه صفت زمنزل خویش برفت

برخیز تو نیز و راه را ساخته باش

چون آنکه پس از تو آمد از پیش برفت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

مویی که ز فرق آن دلارای برفت

بر بود دل مرا وز ان پای برفت

گفتم که بگیرمش شبی چون بشنود

با آن همه پر دلی هم از جای برفت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

روی تو بدید عقل را رای برفت

قدّت بخمیده و سرو از جای برفت

بگذشت صبا سحرگهی بر گلزار

بویی تو شنید و زورش از پای برفت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

اطراف چمن لالۀ دلکش بگرفت

وز جنبش باد آتش خوش بگرفت

ز آتش زنۀ ابر ز بس شعلۀ برق

حرّافۀ گل سربسر آتش بگرفت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

دیشب هوس دل غمینم بگرفت

و اندیشۀ یار نازنینم بگرفت

گفتم بروم بر پی دل تا آنجا

اشکم بدوید و آستینم بگرفت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

وقت سحرش چو عزم رفتن بگرفت

دلرا غم جان رفته دامن بگرفت

اشکم بدوید تابگیرد راهش

در وی نرسید و دامن من بگرفت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

آن بت که جهان بغمزۀ مست گرفت

زان پس که دلم بزلف چون شست گرفت

بر دست گرفت باز تا جان شکرد

این شیوه نگر که باز بر دست گرفت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

گرچه کرمت ز من عنان باز گرفت

دل دوستی ترا بجان باز گرفت

شهری همه در زبان گرفتند مرا

کز من قلمت چرا زبان باز گرفت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

یارآمد و دست من آشفته گرفت

وز من گله های گفته ناگفته گرفت

زین دولت بیدار عجب ماندم نیک

کو بخت بد مرا چنین خفته گرفت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

دل باز حدیث شادی افسانه گرفت

در گوی غمت آمد و کاشانه گرفت

گر خانۀ خود سیه نمی خواست دلم

بگرفت سرشک چشم من هر سر راه ...انه گرفت

کمال‌الدین اسماعیل
 
 
۱
۱۳۶۶
۱۳۶۷
۱۳۶۸
۱۳۶۹
۱۳۷۰
۶۴۶۲