کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۵
شادیّ زمانه عاشق طبع منست
اندیشۀ غم چه لایق طبع منست؟
زان بی دم نای و آب انگوربیم
کین آب و هوا موافق طبع منست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۶
درد تو دوای دل وارون منست
آسایش اندرون و بیرون منست
برخاک در تو خون دل ریختنست
کآن خاک بهر حال به از خون منست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۷
این خشک گیا که زرد چون روی منست
ریزنده و جای جای جون موی منست
و ایت طاق پل شکسته و آب روان
گویی که مثال چشم و ابروی منست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۸
گر شرح دهم که بی تو کارم چونست
یا حالت چشم اشک بارم چونست
کارم همه غم خوردن و بارم برجان
انصاف به بین که کار و بارم چونست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۹ - و قال ایضاً فی حالة قتله
دل خون شد و شرط جان گدازی نیست
در خدمت او کمینه بازی اینست
با این همه هم هیچ نمی یارم گفت
شاید که مگر بنده نوازی اینست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۰
گازر بچه را سپید کاری آهوست
در آب بسان مردم چشم نکوست
او جان و دلم دارد و من زوطمعی
انصاف در این مکعامله گازر اوست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۱
تیغ تو که مرگ جرعة ساغر اوست
سرچشمة آب نصرت اندر سراوست
رخساره بخون دشمنانت شوید
این نیز نشان پاکی گوهر اوست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۲
می ده که دل ریش مرا مرهم اوست
سودازدگان عشق را همدم اوست
پیش دل من خاک یکی جرعه بهست
از چرخ که کاسۀ سر عالم اوست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۳
بی عیش و طرب دمی چو برنارد دوست
ناچار زهر غمی بیازارد دوست
گر زانکه غمی برویش آمد چه عجب؟
غم نیز چو من روی نکو دار دوست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۴
برخاک درت بخت مرا بخوابگهست
در کوی تو جان بقیمت خاک رهست
در دور تو نام پارسایی گنهست
در عهد غم تو روی شادی سیهست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۵
بشنو سخن باد که چون دلخواهست
بنشین که نه وقت آتش و خر گاهست
این باد بدین خوشی ندانم زکجاست
یا محمل گل رسید یا در راهست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۶
از چرخ کهن محنت و دردم تازه ست
وز نالۀ من همه جهان آوازه ست
وین غصّه که من می کشم از هجرانت
چون آرزوی من بتو بی اندازه ست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۷
گفتند دل تو الز خرد بیگانه ست
دیوانگی او همه شهر افسانه ست
در سلسلۀ زلف تو بستیم او را
خود سلسله دیوانه تر از دیوانه ست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۸
گفتم: ز تو خوبتر درین شهر بسیست
گفتا که چو من بعالم اندر هم نیست
گفتم: نه همه چشم دو دارند ایشان
گفت آری، ولیکن نه همه چشم یکیست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۹
دی گفت ندیدمت درین روزی بیست
خیرست، کم آمدن چرا؟ موجب چیست؟
پیش لب او همین زمان بتوان مرد
صد سال بلطف این سخن بتوان زیست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۰
گرچه دل من چو شمع آتش خایست
این آتش من چو آب جار افزایست
ورچند مرا زبان تن فرسایست
چون شمع زبان من بتن برپایست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۱
در خدمت تو گر تن من برپایست
آن هم نه بزور خویشتن برپایست
شمعی که میان انجمن برپایست
از ضعف تنش به پیرهن برپایست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۲
بس که بشب مرا خروش و زاریست
در دیدۀ خفتگان ز من بیداریست
گر چشم ترا ز حال من نیست خبر
آن بی خبری او هم از بیماریست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۳
تا ظن نبری که در نکوئیت شکیست
یا چون رخ تو ستاره یی بر فلکیست
در بی آبیّ و شوخی و تیغ زدن
خورشید سپهر و چشم تو هر دو یکیست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۴
شاها ز غمت زمانه چون دلتنگیست
پیروزۀ چرخ هر زمان از رنگیست
دی از سر تو بر آسمان یک گز بود
و امروز ز سر تا بتنت فرسنگیست