کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۹۵
تا تنگ دلم جای چو تو خوش پسرست
الحق ز خوشی دلم چو تنگ شکرست
جانا چو شکر ز تنگت از ناگزرست
در دست من آی کز دلم تنگ ترست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۹۶
تیغ تو که همچو مرگ مردم خوارست
بر پایۀ تخت سلطنت مسمارست
گر گوهر آب دار در بحر بود
در بحر کف تو آب گوهر دارست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۹۷
گفتم که مرا بر تو ببوسی نازست
گفتا که زرت چاره اراینت آزست
گفتم: نه تو دانی که مرا زر نبود
گفتا که برو ، اوام را در بازست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۹۸
اندیشۀ تو چو در دل ما بنشست
دلرا همه آز و آرزوها بنشست
هر فتنه که خواست روز بازاری تیز
درحلقۀ زلف تو بسودا بنشست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۹۹
این اشک که مونس من غمناکست
در کوی تو بامن وطنش در خاکست
می نگسلد از دامن من دست وفا
پیداست که گوهرش ز آب پاکست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۰
زلف که هزار عهد محکم بشکست
پشت و دل صفدران عالم بشکست
گفتم که بگیرمش شبی در مستی
با آن همه پر دلی از آن هم بشکست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱
دی گفت مرا اسب در آنت چه شکست
کاصطبل تو از زاویه های فلکست؟
نه آب درو، نه سبزه، نه کاه، نه جو
این جای ستور نیست جای ملکست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲
بی مرگی اگر چه آشنایی مرگست
از دست مده که آن نوای مرگست
چندین نکنی کوشش اگر بشناسی
کآسایش زندگی بلای مرگست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳
از عشق دهانت دل مسکین تنگست
گفتند فراخست و دلم زین تنگست
هر چند که در جهان فراخست دهان
باری دهن فراخ شیرین تنگست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۴
هر چند که روی لاله بس دلگسلست
در هجر تو چشم من زر و بیش خجلست
سرتاسر عالم ار همه کام دلست
هر چ آن نه غم تو باشد از من بحلست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۵
غمهای فراخ من نه در خورد دلست
گرم آتشی من از دم سرد دلست
فی الجمله کرم شادی عالم باشد
با آن همه درد دل مرا درد دلست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶
بی روی تو شادی همه در درد دلست
و احوال زمانه سر بسر درد دلست
عالم بهر آن صفت که باشد گویاش
ما را ز میانه راه بر درد دلست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷
در حضرت عشق هر که او مقبولست
هر آرزویی که او کند مبذولست
هر دل که نه او بعاشقی مشغولست
در عالم جان او ز دلی معزولست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۸
دلدار مرا ز هر چه خوشتر چشمست
زان روی مرا همه نظر بر چشمست
شاید که جهان بروی او می بینم
کان ماه چو خورشید سراسر چشمست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۹
شمعم من اگر چه ز آتشم رنج تنست
هجران ویم بتر ز گردن زدنست
گر باز گرفته ام بجان آتش را
زانست که روشنایی چشم منست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۰
تیغ تو که لب تا لب او دندانست
دندان اجل در لب او پنهانست
در چشم حسودت ار چه آبی تنگست
بسیار جهانگیرتر از طوفانست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۱
از بس که رخ لاله خوش و خندانست
چشم تر نرگس اندر و حیرانست
رویی که بچشم می در آید اینست
چشمی که بروی می در آید انست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۲
وقتی که درو راحت درویشانست
از من بشنو گر بتوانی دانست
هرگه کازل و ابد بهم پیوندند
اندر دل تو وقت عبادت آنست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۳
آن بت که سوی دهانش رهبر سخنست
نسرین بر و پسته لب و شکّر سخنست
بوسه ز دهان او کجا دارم چشم؟
چون با لب او مرا سخن در سخنست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۴
شیرین دهنت که تنگنای سخنست
باماش مضایقت برای سخنست
سیمرغ و وفا و کیمیا بتوان یافت
لیکن دهن تنگ تو جای سخنست