کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۵
عید آمد و ساز پارسایی بشکست
گل نیز چو روزه رخت برخواهد بست
دوران شرابست، مخب الّا مست
گل بر سر پایست، منه جام از دست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۶
تا هست ترا چراغ دانش در دست
از پای طلب همی نباید بنشست
تا روشن گرددت که این جان شریف
چون بگسلداز تو با که خواهد پیوست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۷
چون دید بگاه رفتن از عزم درست
بر رهگذر لب پی جانم شده سست
بگریست، مرا گفت نه هم روز نخست
می گفتمت این کار نه اندازۀ تست؟
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۸
فرزند ترا اگر بکوهست نشست
از کان هرگز قیمت گوهر نشکست
زین کار ترا نوید عمر ابدست
کو جان عزیز تست با که پیوست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۹
ای ترک حصاری همه چیزت بنواست
الّا یک چیز کز تو آن عین خطاست
یک چشم تو مستور و دگر مست و خراب
مستوری و مستیت بهم ناید راست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۰
یک روز شبی چو شمع برخواهم خاست
ورنیز زبانم ز کسان باید خواست
تا با تو کنم روشن و برگویم راست
چون آتش و آب سرگذشتی که مراست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۱
ای دل اگرت بوصل دلدار هواست
مرگ خود و زندگیت ازو باید خواست
پروانه بوصل دست درگردن شمع
آنگاه آورد کز سر خود برخاست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۲
تا دل بهوا جویی مهرت برخاست
هر شب غم تو تا بسحر مونس ماست
عکس رخ تو در آب جوید همه شب
پیک نظرم که می دود از چپ رواست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۳
در چاه ز نخدانت دل ما بنواست
وان خال سیاه تو بدین حال گواست
سیبیست ز نخدان تو وان خال سیاه
از غایت لطف دانه در وی پیداست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۴
چون ساغر می راز نهانم پیداست
خون دل و مغز استخوانم پیداست
راز دل من روشن از آن شد چون شمع
سوز دلم از سر زبانم پیداست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۵
اقطاع طرب در نظر ساغر ماست
سر سبزی عیش در سر ساغر ماست
بیمست که از فروغ می لعل شود
پیروزه که طرف کمر ساغر ماست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۶
از هر چه بدو میل دل غافل ماست
جز حیرت و حسرت چه دگر حاصل ماست؟
سبحان الله همه خوشیهای جهان
گویی که ز بهر ناخوشی دل ماست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۷
زلف سیهت که آشیان دل ماست
شوریده و آشفته بسان دل ماست
اورا پس از این ، گرچه زیان دل ماست
بر باد مده خان و مان دل ماست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۸
ای هست وزنیست برتر اندیشۀ ماست
زان سوی جهان جسم و جان بیشۀ ماست
پوشیده برهنه ایم و گریان خندان
زین روی چو شمع شب روی پیشۀ ماست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۹
آتش که بطبع جان کداز آمده است
وز روی نهاد سرفراز آمده است
میخواست که بر دل منش دست بود
بنگر بکدام دست باز آمده است
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۰
امروز مرا ز چشم بارندگی است
تا شب زدلم رنج و پراکندگی است
نه فسق خوش و نه لذت بندگی است
پس مرگ چه باشد اگر این زندگی است؟
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۱
هر لحظه دل اندر هوسی نتوان بست
دل در هوسی هر نفسی نتوان بست
یکباره دلم شکسته شد رد ره عشق
و آن دل که شکست در کسی نتوان بست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۲
رنگ رخ زر ز سکّۀ دولت تست
خون در رگ کان ز جودیی منّت تست
در مدح تو همچو پسته ام چرب زبان
تا مغز در استخوانم از نعمت تست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۳
زلف تو که در سیه گری چا کرتست
گویی که ز مشک افسری بر سر تست
سر بر زانو چرا نها دست چو من؟
آخر نه بناز روز و شب در بر تست؟
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۴
چشم تو که بیماری او ننهفتست
در خیره کشی طاق فلک را جفتست
معذور بود زلف تو گرآشفتست
زیرا که دو بیمار عزیزش خفتست