کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۵
هستم ز وصال دوست دلشاد امشب
وز غصۀ هجر گشته آزاد امشب
با یار نشسته و بغم می گویم
یا رب که کلید صبح گم باد امشب
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۶
ای دل چو رسید روز اومید بشب
هیچت ناید زوصل آن شیرین لب
زان پیش که تیره گرددت دیده ز اشک
باری دگری بروشنایی بطلب
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۷
شاها همه کار تو زهم طرفه ترست
در عقد ظفر نثار تیغ تو سرت
پیوند گرفت با جگر گوشة خصم
آن قطرة آبی که ز صلب کمرست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۸
بر لاله ز عارض تو هر دم ز نخست
پیش زنخت برگ سمن هم ز نخت
تا خوشی ز نخی تو زنخی خوش می زن
کین خوبی تو چو کار عالم زنخست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۹
آزرده چو شد ز زخم نشتر دستت
از کردۀ غمزه برد کیفر دستت
گر چشمۀ خون گشت روان بر دستت
نشگفت چو باشد دلم اندر دستت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۰
گر خسته دل مرا بر آری حاجت
پیروز شوی بر آنچه داری حاجت
در محنت بنده یار ایّام مشو
کورا با من نیست بیاری حاجت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۱
از بس که تنم ز آتش دل بگداخت
نتوان تنم از شمع همی باز شناخت
زین بیش مرا مسوز جانا که چو شمع
هر شب تنی از موم نمی شاید ساخت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۲
آن دل که بر اتش غمت صد ره سوخت
از پهلوی من همه غم و درد اندوخت
خون گشت و همی رود ز چشمم همه روز
این شب روی اندر سر زلفت آموخت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۳
شاها چوبداد داد هر کس دادت
داد طرب امروز بباید دادت
عالم بزبان سوسن آزادت
می گوید: نو روز مبارک بادت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۴
خواهی که هنروران نکودارندت
با مونس روزگار بگذارندت
هان تا ندهی کتاب خود را بکسان
ور نیز گروهای زرین آرندت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۵
دربند کسی باش که یاری کندت
پیوند بدان که خواستاری کندت
بل تا خود را چو حلقه می آویزد
انکس که چو حلقه گوش داری کندت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۶
روزی گیرم میان تو چون کمرت
یا همچو قبا تنگ در آرم ببرت
ور هیچ شبی چو زلفت افتم بسرت
چون خط تو ناخوانده در آیم ز درت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۷
گیرم بنقاب در کشی رخسارت
یا پست کنی رغم مرا گفتارت
دانم نتوانی بنهفتن باری
چستی قد و چابکی رفتارت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۸
از بس که کنم شام و سحر در کارت
خون گشت مرا دل و جگر در کارت
گفتی که کنی یک نظر اندر کارم
کردم چو نکردی آن نظر در کارت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۹
باور نکنی که از من عشوه پرست
بر بود دل شکسته آن نرگس مست
تا راست بگوید این سخن در رویت
هم مردمک دیدۀ توکژ بنشست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۰
ای عزم تو بر شکستن عهد درست
ز آمد شدن تو پای اومید سست
خوابی که چو آیی کنم از چشمت جای
اشکی که چو می روی همه دل با تست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۱
دی توبت من ز آستین برزد دست
بشکست پیاله را و پنداشت که رست
امروز پیاله کمر کین در بست
و آمد بقصاص توبتم را بشکست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۲
غمگین دل من که شادمان از غم تست
عمری گم کرد و جز رضای تو نجست
بر بوی تو زنده با تنی نیم درست
چون باد صبا همی کشم پایی سست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۳
ترکم سوی آماجگه آمد سرمست
چون غمزۀ خود تیر و کمان اندر دست
هر تیر که چون منش ز خود دور انداخت
نالان نالان برفت و در خاک نشست
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۴
این ساغر می که بر کف دست من است
دانی که چراست نازنینم پیوست؟
چون آبلهایست دل پر از خون او نیز
ز آتش دارم چو آبله بر کف دست