گنجور

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۹۰ - مناجات در انتقال از اخلاص به جود

 

مکن از حرص و هوا پا بستش

گوهر جود نه اندر دستش

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۶

 

خوش آن ساعت که آن ساقی نشاننم پیش خود مستش

نهد آن کاسه بر دست من و من بوسه بر دستش

فغان از زهر چشم او چه مرد افکن شرابست این

می تلخی چنین آنگاه ساقی نرگس مستش

دل از سرو بلند او بطوبی کی شود مایل

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۴۳ - ماتمداری شمع برای پروانه و جان بجانان سپردن

 

ز دود دل بماتم کله بستش

سیه پوشیده و بر ماتم نشستش

اهلی شیرازی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۵ - حال عشق شاه‌زاده با گدا

 

برده خواب صبوح از دستش

یا می ناز کرده سرمستش؟

هلالی جغتایی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹

 

هرتار که در طره عنبر شکن استش

پیوند نهالی برگ جان من استش

ترسم ز دماغ دل من دود برآرد

آن دوده که زیب ورق یاسمنستش

می‌سوزدم از آرزوی رنگی و بوئی

[...]

محتشم کاشانی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۵ - در بیان گرفتاری فرهاد به کمند عشق شیرین

 

به مشکین طره سازد پای بستش

دهد کاری که می‌شاید به دستش

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۰ - در بیان چگونگی عشق و آغاز کندن بیستون به نیروی محبت

 

سرا پا دلربا ز آنگونه بستش

که گر بودی دلی دادی به دستش

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۴۳ - در بیان مصاحبت شیرین با فرهاد در آن شب

 

نگاهی کرد از آن چشم مستش

بکلی برد دین و دل ز دستش

وحشی بافقی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت دوم

 

داد از ستم نرگس دایم مستش

وز لطف پریشان بلند و پستش

میترسم از آن که همچنان در عرصات

خون ریزد و هیچ کس نگیرد دستش

شیخ بهایی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵