جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۵۳ - حکایت آن حاجی غریب با آن جنی مهیب
جز عصا کس نگرفته دستش
غیر نعلین نه کس پابستش
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۹۰ - مناجات در انتقال از اخلاص به جود
مکن از حرص و هوا پا بستش
گوهر جود نه اندر دستش
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۸ - وزیدن نسیم سحری بر زلیخا و نرگس خوابناکش را گشادن و از خیال شبانه غنچه وار خون به دل فرو خوردن و مهر بر لب نهادن
ولی شرم از کسان بگرفت دستش
به دامان صبوری پای بستش
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۹ - داستان دختر بازغه نام از نسل عاد که به مال و جمال نظیر خود نداشت و غایبانه عاشق جمال یوسف شد و در آن آیینه جمال حقیقت دید و از مجاز به حقیقت رسید
نبود ایمن ز لعل می پرستش
که با آن پر دلی آرد شکستش
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۱۹ - غمازی کردن غمازان پیش لیلی که مجنون عهد دیگر کرده است و دختر عم را به عقد نکاح درآورده است
آمد پدر و گرفت دستش
با دختر عم نکاح بستش
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۳۹ - زیادت شدن اندوه مجنون از شوهر کردن لیلی و از انسیان بگسستن و با وحشیان پیوستن
سوگند به آهوان مستش
جادومنشان می پرستش
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۴ - بیمار شدن شوهر لیلی و وفات یافتن وی با داغ محرومی از وصال لیلی
بر درج امل نداد دستش
وز برج امید پر شکستش
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۸ - رفتن مجنون به طفیل گدایان به خیمه گاه لیلی و شکستن لیلی کاسه وی را و رقص کردن مجنون از ذوق آن
آهنگ سماع آن شکستش
چون راه سماع ساخت مستش
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۶
خوش آن ساعت که آن ساقی نشاننم پیش خود مستش
نهد آن کاسه بر دست من و من بوسه بر دستش
فغان از زهر چشم او چه مرد افکن شرابست این
می تلخی چنین آنگاه ساقی نرگس مستش
دل از سرو بلند او بطوبی کی شود مایل
[...]
اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۴۳ - ماتمداری شمع برای پروانه و جان بجانان سپردن
ز دود دل بماتم کله بستش
سیه پوشیده و بر ماتم نشستش
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۵ - حال عشق شاهزاده با گدا
برده خواب صبوح از دستش
یا می ناز کرده سرمستش؟
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹
هرتار که در طره عنبر شکن استش
پیوند نهالی برگ جان من استش
ترسم ز دماغ دل من دود برآرد
آن دوده که زیب ورق یاسمنستش
میسوزدم از آرزوی رنگی و بوئی
[...]
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۰ - گفتار اندر طلب نمودن شیرین استادان پرهنر را برای بنا نمودن قصر شیرین و یافتن خادمان فرهاد را
کشد یک خشت از بنیاد سستش
کند ویرانتر از روز نخستش
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۵ - در بیان گرفتاری فرهاد به کمند عشق شیرین
به مشکین طره سازد پای بستش
دهد کاری که میشاید به دستش
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۰ - در بیان چگونگی عشق و آغاز کندن بیستون به نیروی محبت
سرا پا دلربا ز آنگونه بستش
که گر بودی دلی دادی به دستش
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۳ - در حکایت گفتگوی آن بیخبر از مقامات عشق با مجنون و جواب دادن مجنون
ز جانان گویم و پیوند سستش
هم از دل گویم و عهد درستش
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۸ - در بیان وصل و هجران نکویان و رفتن شیرین به تماشای بیستون
نگاه فتنه بر چشمان مستش
فلک را دست بیرحمی به دستش
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۴۰ - نازل شدن شیرین به دلجویی فرهاد مسکین در دامنهٔ کوه بیستون
خرد یکباره بیرون شد ز دستش
حجاب افکند یک سو چشم مستش
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۴۳ - در بیان مصاحبت شیرین با فرهاد در آن شب
نگاهی کرد از آن چشم مستش
بکلی برد دین و دل ز دستش
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت دوم
داد از ستم نرگس دایم مستش
وز لطف پریشان بلند و پستش
میترسم از آن که همچنان در عرصات
خون ریزد و هیچ کس نگیرد دستش