صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۲۳ - مفرج الاحزان و مفرجالکروب
فزون خواهد ز قدر قسمت خویش
از آن دایم بود در حزن و تشویش
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۹۲ - وجهه جمیع العابدین
غرض روئی نباشد جز بسویش
دلی هم بینشان از جستجویش
صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۴۳ - رجوع به حکایت زعفر جنی و جنیان
وآدم ار بیرون رود از حد خویش
از سعادت بهره ای نبود جویش
صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۲۸ - بیان واقعه دیر راهب
بر دل راهب دگر طاقت نماند از گفتگویش
زد بسر دست عزا بنهاد روی خود برویش
کرد روی خویشتن را سرخ از خون گلویش
از ادب زد بوسه بر پمرده لبهای نکویش
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۶ - سئوال از ملک الموت
نه مونسی که شود رازدار و دلجویش
نه همدمی که دهد دل به مرحمت سویش
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۱۳ - در وفات حضرت یوسف(ع)
که تا به خواهش دل سیر بنگرم رویش
گل وداع بچینم ز روی نیکویش
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۱۹ - نازل شدن ملک حضور فخر کائنات
کشید دست گهی بر سلاسل مویش
گهی چو سیب بهشتی نمودهی بویش
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۲۳ - در بیان اسیری ابیالعاص در مکه
فکنده کعب نی آن بیحیا به بازویش
به خاک داد مقام و فکند بر رویش
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۳۱ - وداع حضرت علیاکبر با مادر(ع)
آن تازه جوان به حال تشویش
گفتا به جواب مادر خویش
الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ منظومهٔ «بستان ماتم» » شمارهٔ ۱
مرا مگذار در دل جز خویش
تن آسایی ده از هر رنج و تشویش
الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ منظومهٔ «بستان ماتم» » شمارهٔ ۴ - در مدح باب الحوایج موسی بن جعفر علیهماالسلام
بنفشه وار سال و مه ز تشویش
نهاده بر سر زانو سر خویش
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱۸ - جواب
مر امن دانی و من رسته از خویش
من از خود رسته سلطانم تو درویش
شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵ - نگران روی او
چنان سدّی ز چین بسته است آن زلفین گیسویش
که یأجوج نگه را نیست ره در کشور رویش
نگردد تا سپاه خط تمامی جمع، ممکن نیست
خلاص اسکندر دل از عقابین دو ابرویش
رُخش گوئی بهشت است و دهان کوثر قدش طوبی
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۷۹
ای غمزه تو چو گرگ و چشم تو چو میش
میشت نکند ز چنگ گرگان تشویش
این بره چو گوسفند اسمعیل است
کامد به خلیل فدیه کودک خویش
ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۱۵ - آیین نصیری
پس زمال و طعام و کسوت خویش
کرد باید نیاز بر درویش