عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۱۶
بجوشید لشکر چو مور و ملخ
کشیدند از کوه تا کوه نخ
زمینی همه روی او دیولاخ
بدیدن درشت و به پهنا فراخ
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۲۹
همه نام کینشان بپرخاش مرد
دل جنگجوی و بسیج نبرد
همی توختند و همی تاختند
همی سوختند و همی ساختند
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۳۰
به فرزند باقیست کام پدر
به فرزند زنده ست نام پدر
نه من کمتر از اندر وسم بمهر
نه هارو و نه نیز عذرا بچهر
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۳۶
یکی پادشا بود در نیمروز
که از داد دیدی بزرگی و روز
بگنج اندرش ساخته خواسته
بجنگ اندرش لشکر آراسته
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۷۰
بدل گفت اگر جنگجوئی کنم
بپیکار او سرخ رویی کنم
بگریند مر دوده و میهنم
که بی سر ببینند خسته تنم
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۷۳
چو راهی بباید سپردن بگام
بود راندن تعبیه بی نظام
نقیبان ز دیدن بمانند کند
گر ایشان همیشه نباشند غند
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۷۴
پدر گفت هر مس چرائی دژم
نه همچون منی دلت مانده بغم
که این آلت من که شد ساخته
نگردد همی هیچ پرداخته
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۷۵
بآیین یکی شهر شامس بنام
یکی شهریار اندرو شادکام
فلقراط نام از در مهتری
هم از تخم آقوس بن مشتری
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۷۸
مرا در دل این بود رای و گمان
که کار من و تو بود همچنان
کجا پیش از این کار افروتشال
که بود الفتیشش هماره همال
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۸۵
بفرمود تا آسنستان پگاه
بیامد بنزدیک رخشنده ماه
بدو داد فرخنده دخترش را
بگوهر بیاراست اخترش را
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۹۱
پدر داده بودش گه کودکی
به آذار طوس آن حکیم ذکی
به مرگ خداوندش آذار طوس
تبه کرد مر خویشتن بر فسوس
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۹۲
ز جوی خورا به چه کمتر بگوی
که بسیار گردد بیکبار اوی
بیابان از آن آب دریا شود
که ابر از بخارش ببالا شود
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر خفیف » شمارهٔ ۳۷
خواستم با نیاز و داشادش
پدر اینجا بمن فرستادش
حرکاتش همه ره هنرست
برم از جان من عزیزترست