اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۹
تا با خودی، ای خواجه، خدا چون گردی؟
بیگانه سرشتی آشنا چون گردی؟
جز سایهٔ خویشتن نمیبینی تو
ای سایه، ز خورشید جدا چون گردی؟
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۰
اقبال سعادت به ازینت بودی
گر لذت علم و درد دینت بودی
گردون بستی به گوش داریت کمر
گر گوش به هر گوشه نشینت بودی
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۱
یارا، گر از آن شربت شافی داری
یاری دو سه هوشمند کافی داری
مادر قرقیم بر لب آب روان
برخیز و بیا گر دل صافی داری
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲
آن زلف،که دارد از تو برخورداری
مانندهٔ میغست که بر خورداری
کی برخورم از قامت چون سرو تو من
کز هر طرفی هزار برخورداری
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳
گه وسمه بر ابروی سیاه اندازی
گه زلف بر آن روی چو ماه اندازی
اینها همه از چه؟ تا به بازی دل من
خوش بر زنخ آوری، به چاه اندازی
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۴
ترسم رسد از من به تو آهی روزی
زیرا که نمیکنی نگاهی روزی
گر میندهی دو بوسه هر روز، ای ماه
آخر کم از آن که هر به ماهی روزی
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵
تا کی به غم، ای دل، خوی حسرت ریزی؟
زو جان نبری گر ز غمش نگریزی
خصمان تو بیمرند،در معرضشان
آخر به مراغهای چه گرد انگیزی؟
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۶
ای خاک تو آب سبزه زار صافی
تابوت تو سرو جویبار صافی
تا عمر مراغه بود هرگز ننشاند
مانند تو سرو در کنار صافی
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۷
بد خلق مباش، کز خوش و امانی
پیکار مکن کار، که بر جا مانی
زنهار! مهل، کز تو بماند دل کس
دلها چو بماند ز تو،تنها مانی
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۸
تا چند گریزم و به نازم خوانی؟
من فاش گریزم و به رازم خوانی
بس دست خجالت چو مگس بر سر خود
خواهم زدن آن روز که بازم خوانی
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۹
صد سال سر خویشتن ار حلق کنی
وندر تن خویش خرقهٔ دلق کنی
صد بار ز حق دور کنندت به قفا
گر یک سر موی روی در خلق کنی
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۰
گر مرد رهی، تو چند بیراه روی؟
اندر پی این منصب و این جاه روی؟
تا کی ز برای زر و سیم دنیا
بر اسب نشینی، به در شاه روی؟
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۱
روزی به سرای وصل راهم ندهی
یک بوسه از آن روی چو ماهم ندهی
گفتی که: نخواستی ز من هرگز هیچ
گر زانکه منت هیچ بخواهم ندهی
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۲
در صورت آدم ار فرشتست تویی
ور آدمی از روح سرشتست تویی
گر مینبشتست درین دور کسی
آن وحی خط و آنکه نبشتست تویی
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۳
دم با تو زنم، که یار دیرینه تویی
کم با تو زنم، که یار دیرینه تویی
در عیش قدیم، ار قدمی خواهم زد
هم با تو زنم، که یار دیرینه تویی
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۴
گفتم که: لبت، گفت: شکر میگویی
گفتم که: رخت، گفت: قمر میگویی
گفتم که: شنیدم که دهانی داری
گفتا که: ز دیده گو، اگر میگویی
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۶
ای نسیم سحر، چه میگویی؟
از بت من خبر چه میگویی؟
به جز آن کم ز غم بخواهد کشت
چه شنیدی؟ دگر چه میگویی؟
میدهم در بهای وصلش جان
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۷
به خوابم دوش پرسیدی، به بیداری چه میگویی؟
دلت را چیست؟ در خاطر چه سر داری؟ چه میگویی؟
من از مستی نمیدانم حدیث خویشتن گفتن
تو در باب من مسکین که هشیاری، چه میگویی؟
مرا گفتی که زاری کن، که فریادت رسم روزی
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » فی لسان الاصفهانیه » شمارهٔ ۵ - قطعه
سوی دو نان برِ دونان چرا کنم خدمت؟
سنان خورم به ازین نان، زَنان از اینان به
چو نازِ نان ز لئیمان کشم، حذر زین نان
چو ناز نان کشم از نزد نازنینان به