گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱

 

کند پر، بال شکست، از قفس آزاد نکرد

چیست در حق من آن لطف که صیاد نکرد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲

 

صبا گر عقده‌ای زآن زلف عنبربار بگشاید

دل دیوانه‌ام را صد گره از کار بگشاید

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۳

 

تا هست میسر که ز گل تاک برآید

حیف است گیاه دگر از خاک برآید

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴

 

مرا در گوش جانان از زبان خود سخن باید

چو راز از دل دگرگون گوش و دیگرگون دهن باید

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۵

 

با تو سیمین‌تن به سنگم گر خریدار آورند

مفت نستانم اگر یوسف به بازار آورند

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۶

 

تا خاست ز خط آتش رخسار ترا دود

آفاق سیه ساخت به خورشید گل آلود

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۷

 

سوی غیری چو خدنگش ز کمان می‌گذرد

ناوک غیرتم از جوشن جان می‌گذرد

کس ز زحمت نبرد بهره که از غایت ناز

تا تو شمشیر برآری ز میان می‌گذرد

یار در بزم و نمی‌آرمش از بیم نگاه

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۸

 

جز فراز لب جان پرورش آن جادوی چشم

سحر کشنید که بالاتر از اعجاز آید

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹

 

به تعب می کشدم چرخ چه شد غمزه یار

که به یک چشم زدن بگذردم کار از کار

بیش و کم عشق کشنده است چه دجله چه محیط

آب یک نی چو همی بگذرد از سر چه هزار

نو به نو تختگه خسرو دوری است دلم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰

 

چون سرایی به لب دجله مرا یاد بیار

ساقیا ساغر می تا خط بغداد بیار

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱

 

به هشیاری خوشم شب‌های می اما چه هشیاری

به قدر آنکه گویم ساقیا پیمانهٔ دیگر

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲

 

ای پیکر تو کاخی و کاخی همه نگار

وای طلعت تو باغی و باغی همه بهار

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳

 

گرچه محرومم زدرگاه تو مهجور از حضور

لیک از دوران نزدیکم به نزدیکان دور

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۴

 

دانه خالت مرا شد دام هوش

آه از این گندم‌نمای جوفروش

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۵

 

شده وقت سفر از منزل جانان نزدیک

چه گشاید دگر از وصل به هجران نزدیک

دو سه روزی مده ای خاک به بادم که شده است

نی سواری دو سه را نوبت جولان نزدیک

بر ره انداخته چشمی که ندارد یعقوب

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۶

 

گر بپیچم چشم و سر از وجه جام از وصل تاک

لال در غلتم به گل در گور برخیزم ز خاک

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۷

 

به خون من به وصل تو هوای جان مراد دل

به یک ایما به صد لابه تو را آسان مرا مشکل

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۸

 

از دست جورت ای شده دل خون، فگار چشم

ریزد مدام خون دلم در کنار چشم

منعم مکن که هست دل خسته بی قرار

گر بر رخت گشایم بی اختیار چشم

نالد ز حسرت تو چو مرغ اسیر، دل

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۹

 

آب شد دیده ز بس گریه دگر چون گریم

خون کن ای عشق دلم تا پس از این خون گریم

تا تو ای خسرو خوبان همه شیرین خندی

من چو فرهاد به تلخی همه گلگون گریم

تو گلستانی و من ابر بهاران نه عجب

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۰

 

من نه آن رند خرابم که به ساغر ساغر

گردن از باده به تدریج توان آبادم

کاش از کوه خرابات سحابی خیزد

سیلی انگیزد و از بن بکند بنیادم

نه به خود می روم اندر پی آن زلف به خم

[...]

یغمای جندقی
 
 
۱
۲
۳
۴