گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱

 

ببرد شوق رخت صبر از دلم یارا

خراب کرد غمت خانه شکیبا را

چوآفتاب ز مطلع طلوع کرد و گرفت

شعاع پرتو حسنت تمام دنیا را

اگر ز دست تو نوشم ایاغ از زهری

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲

 

به ساغر ریز ساقی آن شراب ارغوانی را

که یک ته جرعه‌اش آدم کند مازندرانی را

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳

 

به ناله تا نفسم آه صبحگاه گرفت

زمین به ناله درآمد زمانه آه گرفت

فتوح مملکت دل که صد سپاه نکرد

هجوم نرگس مستت به یک نگاه گرفت

از آن زمان که خطت گرد بدر هاله کشید

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴

 

دل به دخت رزم از خوش پسران آزاد است

ای خوشا وصل عروسی که به از داماد است

جای در کله نمرود خرد کن مهراس

پشه باده که با مستی رحمت باد است

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵

 

آه شبگیر علم، ملک سحر کشور ماست

گوهر اشک نگین، داغ جنون افسر ماست

تو که یغما که اگر سلطنت فقر این است

کی نه پرویز نه جمشید گدای در ماست

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶

 

ماه چاه نخشب خم در نقاب ساغر است

یا به چینی پرده در خاقان چین را دختر است

بس که شب‌ها آتشم از تاب دل در بستر است

کس نداند کاین منم یا تودهٔ خاکستر است

زلف آن بر روی او یا مجمر اندر آذر است

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷

 

فتح ملوک از سپه است ای سپاه خط

چون شد که شاه حسن شکستن ز لشکر است

شد سینه ام چو پهلوی دارا ز موج خون

و آن دل به جای خویش چو سد سکندر است

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۸

 

ساقی من و صهبا مثل ماهی و آب است

پیش آر شط باده که بغداد خراب است

تلخ است مرا عیش که اندر پی یک بوس

امروز میان من و ساقی شکرآب است

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹

 

درعجم آن سه که خواند عربش چاره غم

لب نوش و خط سبز و گل روی حسن است

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰

 

گر چشم مرا زین دست در پای تو خوناب است

تا چشم زنی بر هم پل آن طرف آب است

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۱

 

نافه زلفی و آئینه جامی کافی است

نه مرا چون دگران دعوی چین تا حلب است

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۲

 

به کوی میکده تا پاره سبوئی هست

مرا به دردکشان راه گفتگوئی هست

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳

 

اگر به ساغر می ماند آفتاب قیامت

رحیل تشنه کوثر بدل شود به اقامت

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۴

 

ز آن خط سبزم سرشک سرخ پناه است

سیم سپید از برای روز سیاه است

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۵

 

نشانی تا مرا از استخوان هست

شماری با سگ آن آستان هست

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۶

 

گرنه در شکوه بود ز آن دولب شکرخند

کاغذین جامه به خود از چه برآراسته قند

آن نه سرو است که سر می کشد از غایت ناز

در چمن ها شده آوازه قد تو بلند

هست فرقی که میان تو و خورشید این است

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۷

 

سوی غیری چو خدنگش ز کمان می‌گذرد

ناوک غیرتم از جوشن جان می‌گذرد

کس ز زحمت نبرد بهره که از غایت ناز

تا تو شمشیر برآری ز میان می‌گذرد

یار در بزم و نمی‌آرمش از بیم نگاه

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۸

 

تا بو مگر به سنگدلی مهربان کنند

سنگین دلت که سنگ به سنگ امتحان کنند

خواهم ز مردمی به در آیم به جلد سگ

وانگه در آستان توام پاسبان کنند

غیر و رقیب و مدعی آنگه به اتفاق

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۹

 

دل ز زخم توام اندیشه مرهم نکند

سایه تیغ تواش از سر دل کم نکند

غره شهر ربیعی ندمید آنکه به من

آسمانش دهم ماه محرم نکند

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۰

 

گو ببین بر لب وی ساغر می هر که ندید

از یکی ماه سه خورشید پدیدار آید

یغمای جندقی
 
 
۱
۲
۳
۴