داشتی مخصوص من تا لطف عام خویش را
کردی آزاد از غم عالم غلام خویش را
در محبت داده ام آیینه دل را جلا
پخته ام در آتشی سودای خام خویش را
عشق نگذارد که بنشیند غباری بر دلم
کی کند ساقی به خاک آلوده جام خویش را
خاطر صیاد چون شد جمع از صید اسیر
کرد رشک گلستان فیض دام خویش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بسکه با حیرت برآوردیم کام خویش را
بر جبین ما نویسد عشق نام خویش را
پیچ و تابم بس نبود از رشک قاصد سوختم
هم نوشتم نامه هم بردم پیام خویش را
شکوه بیجا چرا می کردم از بیداد او
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.