دل بی غم گل بی آب و رنگ است
بهار گلشن آیینه زنگ است
سر بد مستیی دارم به گردون
میم در ساغر داغ پلنگ است؟
هلاک شوخ پرکاری که صلحش
گره در گوشه ابروی جنگ است
بهارستان ما در دست ساقی است
گل دیوانگی را باده رنگ است
نمی دانم صف آرا جلوه گرکیست
میان کعبه و بتخانه جنگ است
سرشکم می کند طوفان الفت
به گلزاری که یکرنگی دو رنگ است
غبارم در سرکویی زمینگیر
شتابم مصلحت بین درنگ است
اسیر از اضطراب دل چه گویم
فضای گفتگو بسیار تنگ است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن صحن چمن، که از دم دی
گفتی: دم گرگ یا پلنگ است
اکنون ز بهار مانوی طبع
پرنقش و نگار همچو ژنگ است
بر کشتی عمر تکیه کم کن
[...]
لیکن چه کنم هوا دو رنگ است
اندیشه فراخ و سینه تنگ است
مغناطیسی که طبع سنگ است
در آهن سخت کرده چنگ است
از عیش دل مرا چه رنگ است
این آینه در طلسم زنگ است
کارم چو صبا همه شتاب است
کاری که نمی کنم درنگ است
گشتم پی کام دل جهان را
[...]
آسایش عمر، بی درنگ است
بشتاب که وقت کار تنگ است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.