گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

عزتی ده مرا به عزت خویش

زنده گردان مرا به طاعت خویش

غصهٔ غم ز پیش دل بردار

شادمان کن مرا به خدمت خویش

در دلم آتشی است بنشانش

رحمتی کن به جان حضرت خویش

پاک گردان دلم ز هستی خود

غیر را ره مده به خلوت خویش

همت من ز تو تو را خواهد

برسانم به کام همت خویش

دولت من وصال حضرت توست

دولتی ده مرا به دولت خویش

نعمت الله به من تو بخشیدی

یا ز مستان ز بنده نعمت خویش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode