عقل ناقص به کار می ناید
صحبت او مرا نمی باید
سخنش اعتبار نتوان کرد
زانکه بر قول خود نمی پاید
هر زمان قصهٔ دگر خواند
هر دم انکامه ای بیاراید
آبرو را به خاک ره ریزد
به لب خشک باده پیماید
چون که از شوق عشق بی خبرست
لاجرم دوستی نمی شاید
نفی سید کند ولی به خیال
آن خیالش به خواب بنماید
سیدی عاشقی بجو که تمام
جانت از ذوق او بیاساید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چرخ گردان نهاده دارد گوش
تا ملک مر ورا چه فرماید
زحل از هیبتش نمیداند
که فلک را چگونه پیماید
صورت خشمش ار ز هیبت خویش
[...]
بد ز بد گوهران پدید آید
هر کسی آن کند کزو زاید
ای خداوند رای سامی تو
مملکت را همی بیاراید
عزم تو ملک شاه را تیغ است
که چو تیغش ز زنگ بزداید
از غم و رنج و انده و تیمار
[...]
عزت آن جهان همی باید
گر ذلیلم در این جهان شاید
جز مکارم زشمس دین ناید
سیرت سروران چنین باید
رتبت ملک و زینت دولت
از خصالش همی بیفزاید
معجزات از بیان او خیزد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.