با آفتاب حسنش مه نزد او هلالی است
هر ذره ای که بینی او را از او هلالی است
هر مختصر که بینی او معتبر بزرگیست
نقصی اگر بیابی آن نقص هم کمالی است
جائی که جز یکی نیست مثلش چگونه باشد
دو آینه از آن رو تمثال بی مثالی است
گیتی نمای ساقیست هر ساغری که نوشیم
عینی که دیده بیند سرچشمه زلالی است
او آفتاب تابان عالم همه چو سایه
غیرش مخوان که غیرش نزدیک ما خیالی است
عشق است جان عالم جانم فدای جانان
جانی که عشق دارد آن جان بی زوالی است
امروز یار ما شو بگذار دی و فردا
با حال نعمت الله اینها همه مجالیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
از کوه کوه تقصیر با این همه فراست
نی واقف از جزائی نی واقف از سیاست
کرده به خرج دنیا سرمایه کیاست
از آفت خزان ساز زرع عمل حراست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.