گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شیخ محمود شبستری

مقدمه- شدت ظهور مدرک مانع ادراک بود، به مثابت ظلمتی که از ادراک قرص آفتاب به دیده رسد: واضله اللّه علی علم.

دیگر- ادراک ادراک جز به واسطۀ امری داخلی و یا خارجی حاصل نشود که آن آیات آفاق و انفس است: ان فی خلق السموات والارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الالباب.

دقیقة- نمایندۀ هر روشنی که غایت روشنی او مانع ادراک بود تا چیزی از آن نموده نپوشاند او را ننماید، اگر به جملگی بنماید نماینده نماند: مثل نوره کمشکات فیها مصباح.

حقیقت- پس شاید که چیزی تاریک، یعنی عدم مطلق، نمایندۀ روشنی بود یا روشنی یعنی عدم ممکن نماینده روشن​تری گردد، چون آئینه نسبت با قرص آفتاب: سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم.

قاعدة- تقابل میان نماینده و نموده جهت نمایش ضروری است، و مقابل هستی جز نیستی نیست: واللّه الغنی و انتم الفقراء.

حقیقت- نماینده تا به نیستی بعضی ازتعینات خود، که مسما است به تجلیه و تصفیه،‌ موصوف نگردد، نمایندگی از او نیاید، بلکه به حقیقت نماینده خود آن نیستی است. غایت ما فی الباب آنست که در بعضی از صور آن نیستی قایم بود به هستی اعتباری که آن نیز نیستی است و به ضرورت نمایندۀ هستی جز نیستی نبود،‌لیکن نه بر سبیل حلول و اتحاد یا ارتکاز که این جمله نسبت دو هستی ست با یکدیگر، بلکه بر وجه تقابل و تضاد وجودو عدم: خلقتک من قبل ولم تک شیئا.

تمثیل- ظلمت ضد نور است و ترکیب میان دو ضد محال و ظل که ضوء دوم است از این دو حقیقت حاصل می​شود: الم تر الی ربک کیف مدالظل.

قاعدة- حقیقت صفا اعنی نیستی و تقابل اگرچه نمایندگی را به نسبت با مظهر کافی آمد، لیکن به نسبت با ظاهر، که ادراک ثانی است مر حقیقت خودش را، از مظهر به واسطۀ تعاکس کدورت میان با پشت آئینه، مثلا همچنان شرط است تا عکس دوم صورت نه بندد، و در این مشهد اسرار ناگفتنی بسیار است: انی خالق بشرا من طین، فاذا سویته ونفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین.

لطیفة- انی خالق اشارت است به شرف علت فاعلی و بشرا به صوری و من طین به مادی فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین به علت غائی؛ و علت شرف هر یکی پوشیده نیست: ذالک ذکری للذاکرین.

حقیقت کلی- نهایت ظهور مراتب کلیات و اختلافات ذاتی بر نوع آخر است یعنی انسان، که ایجاد بعد از وی جز در اصناف و انواع واقع نمی​شود، و آن به حقیقت اظهار ما بالقوه به فعل است،‌نه مبداء ایجاد بعد از آخر، که تنزل حقیقت از مقام کلی- بجز ماهیت اعیان ثابته- به جزئی هویت به اتمام رسید. عدم محض بود و بعد از آن ظلمت و کدورت بود. و در صحیح که بیان ایجاد عالم می​فرماید بدین معنی تصریح فرمود که: آدم را علیه‌السلام روز جمعه بعد از عصر آفرید و روز شنبه یعنی بعد از او هیچ چیز نیافرید. بدین سبب که یک وجه او ظلمانی و عدمی بود، انعکاس از او آید، و حامل حقیقت ظهور وجود جز او نشاید: و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا.

حقیقت- امر عام از حیثیت مفهوم اگرچه به کلی نزدیک تر بود، لیکن خاص از حیثیت حقیقت جمع به نمایندگی اولی است که هرچه عام را هست خاص را هست، و لاینعکس: هوالذی انشاءکم و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة.

حقیقت- ظهور وجود حقایق اسما که نسب کمال مراتب وجودند در افعال است که شئون و تجلیات حقایق با مراتب تعینات به حد ظهور کلی می​پیوندد، وباز ظهور جملگی بر جملۀ آن در حقیقت انسان است که واحد کثیر وفرد جامع جامع است: خلقکم من نفس واحدة‌ و علم آدم الاسماء کلها و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا کثیرا و نسآء.

حقیقت- چون روی آینه را تسویه و تعدیل و تصفیه و تکمیل به اتمام رسد و متوجه وجه باقی شود که غرض و غایت ایجاد وی است، و کلیت آن بی توهم حلول و اتحاد مستغرق صورت حقیقت بی صورت گردد. که نفخ روح اشارت بدان به واسطه شود، و در میان غیر و وجه باقی و چشم غیریت از او پشت تیره آید و او را نام خلیفه آید، و محل اعتراض گردد که: اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء.

فایده- چون به قرب مخصوص گردد متوجهات را مسجود آید: فسجد الملائکة کلهم اجمعون.

تمثیل- هوا اگرچه لطیف​تر و عالی​تر از خاک است و نخست شعاع آفتاب بدو می​رسد، لیکن حرارتی که از شعاع و زمین حاصل می​گردد در او مؤثر است، و برودت ذاتی او در نسیم بواسطۀ آن حرارت به حد اعتدال می​رسد و سبب اظهار آثار علوی و سفلی می​شود. پس از این وجه خاک عالی تر از هوا بود، و این علو مکان است: و لقد کرمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر و رزقنا هم من الطیبات و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا.

حقیقت- علم به ذات بسیط به مجرد امور سلبی که مفهوم تسبیح و تقدیس است حاصل نگردد. بلکه بی انضمام امور اضافی ممتنع است. و مجموع سلب و اضافت جز در مرکب صورت نه بندد، که دانستن امری بی نمونه در نفس داننده محال است: و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکة.

اصل- انسانیت عبارت است از حقیقتی که اجزاء او نفس و بدن و هیأت اجتماعی است نه هر یک از این مجموع: ثم انشأناه خلقا آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین.

حقیقت- نمایندۀ شخص نگرنده در آینه به حقیقت صورت عکس او است نه نفس آینه: و فی انفسکم (ای فی حقیقتکم و عینکم) افلا تبصرون.

دقیقة- باز در دیدۀ بینندۀ عکس صورت او عکس آینه بود که به انسان العین مسما است و باز آن عکس را چشمی است نگرنده، پس خود به خود نگرندۀ خود در خود است: لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار.

خاتمة- آینه و عکس ودیده و مردمک عین یکدیگرند و این شهود احدیت جمع و مقام محمدی (ص) است، که حقیقت وحدانیت در مظهر فردانیت ظاهر شود: و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی.