گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شیخ محمود شبستری

تو گویی هست این افلاک دوّار

به گردش روز و شب چون چرخ فخّار

وز او هر لحظه‌ای دانای داور

ز آب وگِل کند یک ظرفِ دیگر

هر آنچه در مکان و در زمان است

ز یک استاد و از یک کارخانه است

کواکب گر همه اهل کمالند

چرا هر لحظه در نقص و وبالند

همه درجای و سیر و لون و اشکال

چرا گشتند آخر مختلف حال؟

چرا گه در حضیض و گه در اوجند

گهی تنها فتاده گاه زوجند؟

دلِ چرخ از چه شد آخر پر آتش؟

ز شوق کیست او اندر کشاکش؟

همه انجم بر او گَردان پیاده

گهی بالا و گه شیب اوفتاده

عناصر باد و آب و آتش و خاک

گرفته جای خود در زیر افلاک

ملازم هر یکی در منزل خویش

بننهد پای یک ذرّه پس و پیش

چهار اضداد در طبع مراکز

به هم جمع آمده، کس دیده هرگز؟

مخالف هر یکی در ذات و صورت

شده یک چیز از حکم ضرورت

موالیدِ سه گانه گشته ز ایشان

جماد آنگه نبات آنگاه حیوان

هیولی را نهاده در میانه

ز صورت گشته صافی صوفیانه

همه از حکم و امر و دادِ داور

به جان استاده و گشته مسخّر

جماد از قهر بر خاک اوفتاده

نبات از مهر بر پای ایستاده

نُزوع جانور از صدق و اخلاص

پی ابقای جنس و نوع و اشخاص

همه بر حکم داور داده اقرار

مر او را روز و شب گشته طلبکار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode