گنجور

 
سیف فرغانی

گر کسی از نعمت این منعمان ادرار خورد

همچو گربه کاسه لیسید و چو سگ مردار خورد

همچو مارش سر همی کوبند امروز ای پسر

هرکه روزی دانه یی چون موش ازین انبار خورد

چون ز کسب خود ندارد نان قسمت و آب رزق

همچو اشتر مرغ آتش همچو لکلک مار خورد

کاشکی پیرار ازین ادرار بودی بی نیاز

چون بباید دادن امسال آنچه مسکین پار خورد

کار کن گر پیشه دانی زآنکه مرد کار اوست

کآب روی دین نبرد و نان ز مزد کار خورد

نزد درویشان ز شیرینی ایشان خوشترست

همچو شوره گر کسی خاک از بن دیوار خورد

بر سر خوان قناعت شوربای عافیت

آنکس آشامد که نان جو سلیمان وار خورد

رو بآب صبر تر کن پس بآسانی بخور

نان خشکی را که سگ چون استخوان دشوار خورد

کآنچه درویشان صاحب دل بخرسندی خورند

نی مگس از شکر و نی نحل از گلزار خورد

رو غم دین خور درین دنیا که فردا در بهشت

نوش شادی آن خورد کین نیش غم بسیار خورد

پاک دار آیینهٔ دل روی جان بین اندرو

روی ننماید بکس آیینهٔ زنگار خورد

خوردن حل و حرام از اختلاف قسمتست

هرکه دارد قسمتی از حضرت جبار خورد

اندرین ویرانه گاو و خر گیاه و نحل گل

وآدمی خرما تناول کرد و اشتر خار خورد

یارب این ساعت چو تایب از گنه مستغفرست

سیف فرغانی که این ادرار از ناچار خورد

خوردنش را چون گنه دانست اگر چه نعمتست

یک درم از وی به ده الحمد و استغفار خورد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode