گنجور

 
سیف فرغانی

ای بوده همتم همه طول بقای تو

همت اثر نکرد و بدیدم فنای تو

نزدیک عصر بود که ناگه غروب کرد

اندر محاق حادثه ماه بقای تو

هم عاقبت ز دست حوادث قفا خورد

آن سخت رو که تیغ زد اندر قفای تو

آن کو بدست ظلم ترا قید کرده بود

روزی هلاک سر شودش بند پای تو

شمر تو چون یزید سمر شد بفعل بد

ای تو حسین و آقسرا کربلای تو

این هفت ماهه زحمت و محنت ز ناکسان

رنجوری تو بود و شهادت شفای تو

ما قصه‌ها بحضرت حق رفع کرده ایم

از بهر کسر دشمن و نصب لوای تو

روزی قصاص تو بکند با وی ارچه داد

ایزد ز گنج رحمت خود خون بهای تو

از سدره در گذشتی طوبی لک الجنان

ای بوده قرب حضرت حق منتهای تو

دولت سرای تست بهشت این زمان و لیک

دشمن سگیست دور ز دولت سرای تو

تا روز مرگ شادی دلهای دوستان

گم گشت از مصیبت انده فزای تو

جسمت چو جان نهان شد و دل را نمی رود

از پیش چشم صورت معنی نمای تو

زین غم که نیش بر رگ جان می زند چو مرگ

بیگانه شد ز شادی دل آشنای تو

سبحان قادری که بده روز جمع کرد

حکمش غزای خصم ترا با عزای تو

وین سخت روی سست قدم را که زار ماند

بگذاشتیم تاش بگیرد خدای تو

این خرق عادت از تو دلیل کرامتست

من مدعی صادق و شهری گوای تو

کاندر سر بریده چو طوطی در قفس

می گفت ذکر، بلبل دستان سرای تو

حقا که در عساکر ارواح خافقست

در صف اولیا علم کبریای تو

صدیق جد تست و بدو جانت واصل است

ای انبیا باجمعهم اولیای تو

در زندگی تو دوست صادق بدی مرا

تا زنده ام بصدق بگویم دعای تو

لطفت بنزد خویش مرا جای داده بود

ایزد کناد جنت فردوس جای تو

گرچه خدا بدست کرم مسندی نهاد

اندر جوار حضرت خویش از برای تو

با طول عمر باد همایون چو بخت نیک

ایام دو سلاله میمون لقای تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode