عشق تو دردست و درمانش تویی
هست عاشق صورت و جانش تویی
آنچه در درمان نیابد دردمند
هست در دردی که درمانش تویی
سالک راه تو زاول واصلست
کین ره از سر تا بپایانش تویی
عاشقت کی گنجد اندر پیرهن
چون ز دامن تا گریبانش تویی
ما و تو این هر دو یک معنی بود
کآشکارش ما و پنهانش تویی
عاشق روی ترا در دین عشق
غیر تو کفرست و ایمانش تویی
دل بتو زنده است همچو تن بجان
این خضر را آب حیوانش تویی
خوشه خوشه کشت هستی جوبجو
زرع بی آبست و بارانش تویی
این غزل شطح است و قوالش منم
وین سخن حق است (و) برهانش تویی
منطق الطیر سخنهای مرا
کس نمی داند سلیمانش تویی
سیف فرغانی از آن بر نقد شعر
سکه زین سان زد که سلطانش تویی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
ای خوش آن دردی که درمانش توئی
خرّم آن راهی که پایانش توئی
گر به سر پویم ره مقصود را
غم ندارم زانکه پایانش توئی
کی هوای بوستانش در سر است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.