گنجور

 
سیف فرغانی

ای ز رویت پرتوی مرآفرینش را تمام

از وجود تست سلک آفرینش را نظام

گر ز مه خود را نقابی سازی ای خورشید روی

ماه بر روی تو چون بر روی مه باشد غمام

با جمال تو ملاحت همچو شوری با نمک

در حدیث تو حلاوت همچو معنی در کلام

مبتلای تو سلامت می دهد بر وی درود

آشنای تو سعادت می کند بر وی سلام

خدمتی از من نیاید لایق حضرت که تو

پادشاهان بندگان داری و آزادان غلام

در مقام شوق تو مست شراب عشق تو

دارد از جز تو فراغت چون فرشته از طعام

بی سر و پایی که اندر راه عشقت زد قدم

بر زمین نگرفت جا بر آسمان ننهاد گام

بر در تو با دل پرآتش و چشم پر آب

خویشتن را سوخته از پختن سودای خام

چون تویی همچون منی را کی شود حاصل بشعر

چون کبوتر صید نتوان کرد عنقا را بدام

چون مگس هرگز نیالاید دهان خود بشهد

شوربختی کز لب شیرین تو خوش کرد کام

در چنین محراب گه با شعر تحت المنبری

سیف فرغانی نزیبد این جماعت را امام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode