گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سیف فرغانی

کسی که بار غم عشق آن پسر کشدا

زمانه غاشیه دولتش بسر کشدا

کسی مدام چومن بی مدام مست بود

که باده زآن لب شیرین چون شکر کشدا

کسی خورد می وصلش که بی ترش رویی

چوزهر ساغر تلخش دهند در کشدا

غلام آن مه سیمین برم که از پی او

مدام از رگ کان آفتاب زر کشدا

اگر مرا می عشقش ز پا دراندازد

سرم نه بار کله تن نه بار سر کشدا

وگر ز پنجه سیمین او بساغر زر

لبان خشک تو یکروز لعل تر کشدا

درخت عقل بیک شاخ باده از کف او

زبوستان نهاد تو بیخ بر کشدا

مرا از آن رخ معنی نما محقق شد

که روی او قلم نسخ در صور کشدا

بدست خود ید بیضای آفتاب رخت

سواد خجلت بر چهره قمر کشدا

زخود همی نرهم کاشکی می عشقش

بدست حکم خود از من مرا بدر کشدا

کسی که ساغر ازین خم خورد سزد که مدام

زعیب نیل کند بر رخ هنر کشدا

ز عاشقانش تأثیر کرد در من عشق

که ذرهای زمین نم ز یکدگر کشدا

اگر چه باخته ام نرد عشق می ترسم

که مهره وارم در ششدر خطر کشدا

همه عنای تو از تست سیف فرغانی

ز خون شناس چو رگ زخم بیشتر کشدا

بدیگران دل ما می رود بیا ای دوست

(بیاور آنچه دل ما بیکدگر کشدا)