گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سیف فرغانی

باز دریافتن دوست مرا چون خورشید

روشن است آینه دل بدم صبح امید

تو سر از سایه خدمت مکش و بر اغیار

در فرو بند که در روز شب افتد خورشید

دل آزاد باسباب و علایق مسپار

تخت هوشنگ بضحاک مده چون جمشید

همت اندر طلب غیر پراگنده مدار

بهر زاغ سیه از دست مده باز سپید

لوح عشاق ز اغیار کجا گیرد نقش

قلم اعلی محتاج نباشد بمدید

در غم عشق گریزان دل خود را کآن هست

ظل طوبی و هوای دگران سایه بید

گر ره عشق روی زود بمقصود رسی

می از آن جام خوری مست بمانی جاوید

انتظاری برود، لیک نیاید هرگز

کس از آن مایده محروم و از آن در نومید

چنگ لطفش بنوازش چو درآید یابد

زخمه از خنجر بهرام رباب ناهید

سیف فرغانی بسیار سخن گفت و نبود

آن احادیث چو اخبار تو عالی اسنید