گنجور

 
سیف فرغانی

چو پرده از رخ چون آفتاب برداری

ز شرم روی تو نور از قمر فرو ریزد

ز شرم چهره معنی نمای تو بیم است

که رنگ حسن ز روی صور فرو ریزد

چو شعر بنده بخوانی و در حدیث آیی

شکر چو آب از آن لعل تر فرو ریزد

ز کان لطف تو اندر بهای خاک درت

گهر برد بعوض هرکه زر فرو ریزد

تویی چو میوه درین باغ و نیکوان زهرند

چو شاخ میوه برآرد زهر فرو ریزد

در این هوا که مرا مرغ دل بپروازست

چه جای زاغ که سیمرغ پر فرو ریزد

ز دیده بر سر کوی تو سیف فرغانی

چه جای اشک که خون جگر فرو ریزد

ز پسته چون تو بخندی شکر فرو ریزد

سخن بگو که ز لعلت گهر فرو ریزد

ز لطف لفظ (تو) آبست و لعل تو شکر

شکر ز پسته و آب از شکر فرو ریزد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode