گنجور

 
سیف فرغانی

دوشم اسباب عیش نیکو بود

خلوتم با نگار دلجو بود

اندران خلوت بهشت آیین

غیر من هرچه بود نیکو بود

با دلارام من مرا تا روز

سینه بر سینه روی بر رو بود

سخنش چاشنی شکر داشت

دهنش پسته سخن گو بود

نکنی باور ار ترا گویم

که چه سیمین بر و سمن بو بود

بود در دست شاه چون چوگان

آنکه در پای اسب چون گو بود

آسیای مراد را همه شب

سنگ بر چرخ و آب در جو بود

من بنور جمال او خود را

چون نکو بنگریستم او بود

زنگی شب چراغ ماه بدست

پاسبان وار بر سر کو بود

دوری از دوست، سیف فرغانی

گر زتو تا تو یک سر مو بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode