دل در غم چون تو بی وفایی
در بستم و می کشم جفایی
عمرت خوانم ازآنکه با کس
چون عمر نمی کنی وفایی
هرروز بهر کسیت میلی
هر لحظه بدیگریت رایی
گر نیست دل تو راست باما
می زن بدروغ مرحبایی
گم گشت و نشان همی نیابم
مسکین دل خویش را بجایی
در کوی خود ار ببینی اورا
از ما برسان بدو دعایی
دردل غم غیر تست ای دوست
در خانه کعبه بوریایی
ای مرهم انده تو کرده
درد دل ریش را دوایی
وی مصقله غم تو داده
آیینه روح را صفایی
گر سود کند زیان ندارد
در کوی تو گه گهی گدایی
سیف از غم عشق تو سپر کرد
گر تیغ برو کشد قضایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای غره شده به پادشائی
بهتر بنگر که خود کجائی
آن کس که به بند بسته باشد
هرگز که دهدش پادشائی؟
تو سوی خرد ز بندگانی
[...]
ای به تو برپای شهریاری
وی به تو بر جای پادشایی
این ز پی کدیه می نگویم
نیست مرا عادت گدایی
جان و دل اندر ثنات بستم
[...]
ای جان و جهان من کجایی
آخر بر من چرا نیایی
ای قبلهٔ حسن و گنج خوبی
تا کی بود از تو بیوفایی
خورشید نهان شود ز گردون
[...]
با خاک در تو آشنایی
خوشتر ز هزار پادشایی
دیده رخ راز مه ببیند
بر عارض تو ز روشنایی
از نکتهٔ طوطی لب تو
[...]
سررشته قدرت خدائی
بر کس نکند گره گشائی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.