گنجور

 
۳۶۱

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۸۹

 

... یکسان نموده رغبت و اکراه کربلا

پیراهنش به چنگ سگان درنده ماند

این یوسف افتاده چو در چاه کربلا

خوش دار دل کش آب به نیران سراب شد ...

صفایی جندقی
 
۳۶۲

بلند اقبال » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱

 

... به کلافی نمی خرنداو را

یوسف آید اگر به بازارت

دل پریشان شده است از عشقت ...

... زیر پتک بلا چو سندانی

تو مگر یوسفی که می بینم

گاه در چاه وگه به زندانی ...

... لاله دیدم نهاده بردل داغ

غنچه بر تن دریده پیراهن

بود گل در شکفتگی رخ دوست ...

... که ببر خاتم سلیمان را

من فکندم به چاه یوسف را

ز آن زدم صدمه پیر کنعان را ...

بلند اقبال
 
۳۶۳

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش اول - گزیده‌ای از کرامات و فضایل حضرت امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب (ع) » بخش ۷ - حدیث از زید نساج درباره پیرمردی که زخمی عمیق داشت

 

... زاین خبر مستی مرا از سر پرید

دست غم پیراهن صبرم درید

گفتم ای زن راست گفتی چاره چیست ...

... ور به چه گردد به من کس دادخواه

یوسف آسا آرمش بیرون ز چاه

ملتجی شد کس چو یعقوب ار به من ...

بلند اقبال
 
۳۶۴

نیر تبریزی » آتشکدهٔ نیر (اشعار عاشورایی) » بخش ۴ - ذکر شهادت حرّ بن یزید ریاحی علیه الرّحمه و الرضوان

 

... گفت نفروشم به دنیا یار را

آنکه یوسف را به درهم می فروخت

خرمن خویش از سیه بختی بسوخت ...

... بوی جان آورد باد از گلشن اش

پی به یوسف بردم از پیراهنش

با مسیح زنده دل همره شدم ...

... کرده در دستش عصا را اژدها

ای انیس یوسف مصری به چاه

داده از چاهش مکان بر اوج ماه ...

نیر تبریزی
 
۳۶۵

نیر تبریزی » آتشکدهٔ نیر (اشعار عاشورایی) » بخش ۸ - ذکر شهادت حضرت شاهزاده علی اکبر

 

... که دگر زین پس نخواهی دیدنم

کاین وداع یوسف و راحیل نیست

هاجر و بدرود اسماعیل نیست

برد یوسف سوی خود راحیل را

دید هاجر زنده اسماعیل را ...

... بوی گل را از که جویند از گلاب

آن که گم شد یوسف سیمین تنش

بوی او در یابد از پیراهنش

زان سپس با پور سعد بدنژاد ...

... آسمانی لیک بی بدر تمام

دیده روی یوسفی را چون بشیر

لیک در چنگال گرگانش اسیر ...

... با نعیب آورده سوی بوالبشر

شد پدر را سوی یوسف رهنمون

آن بشیر اما میان خاک و خون ...

... گفتمت باشی مرا تو دستگیر

ای تو یوسف من تو را یعقوب پیر

تو سفر کردی و آسودی زغم ...

نیر تبریزی
 
۳۶۶

نیر تبریزی » آتشکدهٔ نیر (اشعار عاشورایی) » بخش ۱۳ - آمدن جبرئیل به یاری سالار جلیل

 

... جبرییلا این که بینی نی منم

اوست یکسر من همین پیراهنم

زو فرودم آنچه از خود کاستم ...

... گفت جان باشد متاعی بس گران

بر خسان مفروش یوسف رایگان

گفت جانی را که جانان خونبهاست ...

... این حدیث محنت ایوب نیست

داستان یوسف و یعقوب نیست

صبر ایوب از کجا و این بلا ...

نیر تبریزی
 
۳۶۷

نیر تبریزی » آتشکدهٔ نیر (اشعار عاشورایی) » بخش ۴۰ - ذکر ورود اهل بیت رسالت به مدینهٔ طیبه

 

... با دل پر خون و چشم اشکریز

یوسف آل پیمبر با بشیر

گفت کای فرزانه روشن ضمیر ...

... در کنار آب شیرین تشنه لب

یوسفت در چنگ گرگان شد اسیر

من بشیر اویم ای یعقوب پیر

سویت از یوسف نشان آورده ام

نک قمیصی ارمغان آورده ام

من نیارم گفت که چون شد تنش

با تو خواهد گفت خود پیراهنش

زان سپس شد سوی مام بی همال ...

نیر تبریزی
 
۳۶۸

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

... غریب آری بشهری گر رود دل در وطن دارد

یمین الله بر این گر تن دهد پیراهن نازش

توان گفتن که صد یوسف درون پیرهن دارد

گر از من سرگران دارد نگار گلرخم شاید ...

نیر تبریزی
 
۳۶۹

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - وله

 

... چه احتیاج بسرو است و نار بستانش

جز آن تن بت من اندرون پیراهن

که دیده پیرهنی پرکنند از جانش ...

... که سرزده همه یکباره از گریبانش

نمیخرید زلیخا بهیچ یوسف را

اگر چنین صنمی بود نقش ایوانش ...

جیحون یزدی
 
۳۷۰

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۷ - آمدن بشیر از جانب یوسف به خدمت یعقوب

 

روایتی شده از راویان بسی مطلوب

برای علت دوری یوسف از یعقوب

که چون ز مصلحت کردکار بی همتا

نمود مادر یوسف وداع دار فنا

از این مقدمه یعقوب شد بسی دلگیر

یکی کنیز خرید ا زبرای دادن شیر

ز شیر دادن یوسف گذشت چون ایام

کنیز داشت یکی کودک و بشیرش نام

ز در رسید یکی روز پیر کنعانی

برای دیدن یوسف ز لطف پنهانی

گرفته بود در آغوش خود کنیز بشیر

نموده است تغافل به یوسفش از شیر

الم به سینه یعقوب بس شرر افروخت ...

... چنانکه تا ز بشیرت به تو خبر نرسد

خبر ز یوسف گمگشته بر پدر نرسد

غرض که گشت چهل سال یوسف از کنعان

جدا ز نزد پدر بهر آن زن گریان ...

... که آب لطف به آتش فشاند دیگر بار

ندا رسید به یوسف ز خالق ذوالمن

که نزد باب گرامی فرست پیراهن

که از فراق تو آن پیر نا صبور شده ...

... سیوال کرد چه خواهی ز خانه یعقوب

جواب داد که دارم ز یوسفش مکتوب

از این جواب دل پیر زن به سینه طپید ...

... ز هوش رفت و ز فریاد و ناله شد خاموش

بشیر در بر یعقوب برد پیراهن

نمود دیده ز دیدار پیرهن روشن ...

صامت بروجردی
 
۳۷۱

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

... این کفن را به عشق سودا کن

جان چو یوسف به تن چو پیراهن

پیرهن را به عشق سودا کن ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۳۷۲

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » مدایح » شمارهٔ ۱۶ - عید مولود امیر مومنان

 

... فلک تو گفتی در سوگ مهر روز افروز

سیاه کرد بیکبار درع و پیراهن

نشسته من بشب تیره در برنج و عذاب ...

... ز بسکه شعله زند در دلم شراره عشق

هماره پوشم تن بر فراز پیراهن

دهان بخوان کسم چرب می نگشته که هست ...

... هوا زدوش بر افکند گوشه ادکن

مگر بجیب نسیم سحر ز یوسف مهر

بشیروار نهان بود بوی پیراهن

که چشم چرخ که از درد هجر بود سپید ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۳۷۳

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱۹ - ادامه

 

... که حبل الله بر ماهست و ماهی

محیط ای یوسف چاهی کماهی

تویی خود یوسف مصر هدایت

ز اخوان مانده در چاه غوایت ...

... خدا یا ترک عادت دین ما کن

بتن پیراهن عادت قبا کن

که این عادات عادست و ثمودست ...

صفای اصفهانی
 
۳۷۴

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۹ - در نکوهش حسودان

 

... از ولایت به پیکرش پوشاند

حق تعالی قبا و پیراهن

با رسول خدای عزوجل ...

... خصم بدخواه و حاسد ریمن

آنچه گرگان نکرده با یوسف

و آنچه گرگین نموده با بیژن ...

... ور بمیرم ز درد برهنگی

نکنم در بر از تو پیراهن

چون بدیدی مرا بسایه میر ...

ادیب الممالک
 
۳۷۵

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

... جام جم گویی به شادروان شاپور آورد

باد اگر پیراهن یوسف ندارد نکهتش

چشم نرگس را چرا یعقوب سان نور آورد ...

ادیب الممالک
 
۳۷۶

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱

 

... و آن اهرمن شوم به خرگاه پری شد

پیراهن نسرین تن گلبرگ طری شد

آلوده به خون دل و چاک از ستم خار ...

... گاوان شکم خواره به گلزار چریدند

گرگان ز پی یوسف بسیار دویدند

تا عاقبت او را سوی بازار کشیدند ...

ادیب الممالک
 
۳۷۷

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳ - در نکوهش مشروطه خواهان دروغی و زمامداران پس از بمباردمان رواق مطهر امام هشتم

 

... که نه زان تار عیان است و نه پود

پیرهن پاره و یوسف در چاه

گرگ مسکین دهنش خون آلود ...

... نیست یکتن که به قرپوس نماند

غیر خون دل و پیراهن عار

بهر ما مشرب و ملبوس نماند ...

ادیب الممالک
 
۳۷۸

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۱۶

 

چون پیراهن ز دست محبوب آید

زیبا و لطیف و دلکش و خوب آید

روشن شد ازو چشم و دلم پنداری

پیراهن یوسف سوی یعقوب آید

ادیب الممالک
 
۳۷۹

طغرل احراری » دیوان اشعار » مستزادها » شمارهٔ ۱

 

... از بهر تماشا

از شرم جمال تو شده یوسف مصری

در زاویه چاه ...

... تنها نه زلیخا

پیراهن گل در چمن از شوق تو چاک است

از فرقت رویت ...

طغرل احراری
 
۳۸۰

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۲ - تمهید

 

... عصر من داننده اسرار نیست

یوسف من بهر این بازار نیست

ناامید استم ز یاران قدیم ...

... ای درای کاروان بیدار شو

زین سخن آتش به پیراهن شدم

مثل نی هنگامه بستن شدم ...

اقبال لاهوری
 
 
۱
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
sunny dark_mode