گنجور

 
۱

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۲

 

... روان پر ز داغ و رخان پر ز نم

به نزدیک لهاک و فرشیدورد

سراسر سخنها همه یاد کرد ...

... ده اسپ سوار آزموده جوان

خود و گرد رویین و فرشیدورد

برآورد زان راه ناگاه گرد ...

فردوسی
 
۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۱ - سخن دقیقی

 

... بیاسود یک چند گه با سپاه

برادرش را خواند فرشیدورد

سپاهی برون کرد مردان مرد ...

فردوسی
 
۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۸

 

... همه نیزه و تیغ و ژوپین به کف

ابر میمنه شاه فرشیدورد

که با شیر درنده جستی نبرد ...

... ابا کهرم تیغ زن در نبرد

برآویخت ناگاه فرشیدورد

ز کهرم مران شاه تن خسته شد ...

فردوسی
 
۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۰

 

... اگر تیره گردد دلت با روان

چه گویی کنون کار فرشیدورد

که بود از تو همواره با داغ و درد ...

... ببخشای بر چشم گریان اوی

چو آواز دادش ز فرشیدورد

دلش گشت پرخون و جان پر ز درد ...

فردوسی
 
۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۱

 

... فروزنده جان اسفندیار

تو دانی که از خون فرشیدورد

دلم گشت پر درد و رخساره زرد ...

... بگفت این و برگاشت اسپ نبرد

بیامد به نزدیک فرشیدورد

ورا از بر جامه بر خفته دید ...

... بگفت این و رخسارگان کرد زرد

شد آن نامور شاه فرشیدورد

بزد دست بر جامه اسفندیار ...

... به نیکی تو باشی مرا رهنمای

که پیش آورم کین فرشیدورد

برانگیزم از رود وز کوه گرد ...

فردوسی
 
۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۲

 

... ز قلب سپه گرد سیصد بکشت

چنین گفت کز کین فرشیدورد

ز دریا برانگیزم امروز گرد ...

فردوسی
 
۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۳

 

... ز هرگونه انداخت با شاه رای

ز لهراسپ وز کین فرشیدورد

ازان نامداران روز نبرد ...

فردوسی
 
۸

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۸

 

... درخشان کنم جان لهراسپ را

چو کهرم که از خون فرشیدورد

دل لشکری کرد پر خون و درد ...

فردوسی
 
۹

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۳

 

... همان خواهرانت ببرده اسیر

دگر گرد آزاده فرشیدورد

فگندست خسته به دشت نبرد ...

فردوسی
 
۱۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۵

 

... نداری مکن جنگ با لشکری

چه نامی بدو گفت فرشیدورد

نه بوم و نه پوشش نه خواب و نه خورد ...

... کرا دانی ای دشمن خارستان

چنین داد پاسخ که فرشیدورد

بماند همه ساله بی خواب و خورد ...

... دل شاه ز اندیشه ها تازه به

یکی گم شده نام فرشیدورد

نه در بزمگاه و نه اندر نبرد ...

... همه داد و پرهیزگاریت باد

نهان کرده دینار فرشیدورد

بدو مان همی تا نماند به درد ...

فردوسی
 
۱۱

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۲

 

... چو نهصد تن از تخم پیران بکشت

چو دیدند لهاک و فرشیدورد

کزان لشکر گشن برخاست گرد ...

... نه بگذاشت آن جایگه را که داشت

چنین گفت هومان به فرشیدورد

که با قلبگه جست باید نبرد ...

فردوسی
 
۱۲

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۵

 

... دو گرد گرانمایه شیردل

چو رهام گودرز و فرشیدورد

چو شیدوش و لهاک شد هم نبرد ...

فردوسی
 
۱۳

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۳

 

... برفتند ترکان هم اندر زمان

چو هومان و لهاک و فرشیدورد

بزرگان و شیران روز نبرد ...

فردوسی
 
۱۴

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۳

 

... دو رویند و با هر کسی پیسه اند

چو هومان و لهاک و فرشیدورد

چو کلباد و نستیهن آن شوخ مرد ...

فردوسی
 
۱۵

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۴

 

... نه سر باشد این آرزو را نه بن

چو هومان و کلباد و فرشیدورد

کجا هست گودرز زیشان بدرد ...

فردوسی
 
۱۶

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۴

 

... نگه کن بدین گردش روزگار

چو پیران و هومان و فرشیدورد

چو کلباد و نستیهن شیر مرد ...

فردوسی
 
۱۷

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۵

 

... ابا سی هزار از دلیران گرد

چو لهاک جنگی و فرشیدورد

ابا سی هزار از دلیران مرد ...

فردوسی
 
۱۸

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۸

 

... چو پیران چنان دید جای نبرد

به لهاک فرمود و فرشیدورد

که چندان کجا با شما لشکرست ...

... برد لشکر خویش را همگروه

همیدون سوی رود فرشیدورد

شود تا برآرد به خورشید گرد ...

... همی داشت هر سو ز دشمن نگاه

دو رویه چو لهاک و فرشیدورد

ز راه کمین برگشادند گرد ...

... بفرمود تا زنگه شاوران

برد تاختن سوی فرشیدورد

برانگیزد از رود وز آب گرد ...

... خروشان پر از درد و رخساره زرد

به نزدیک لهاک و فرشیدورد

بیامد که ای نامداران من ...

... نشاید گشادن بر این کین کمر

سوی گیو لهاک و فرشیدورد

برفتند و جستند با او نبرد ...

... پیاده شد از باره لهاک مرد

فراز آمد از دور فرشیدورد

ابر نیزه گیو تیغی چو باد ...

... ستوهی نیامدش از کارزار

چو دیدند لهاک و فرشیدورد

چنان پایداری از آن شیرمرد ...

... سوی راست گیو اندر آمد چو گرد

گرازه به پرخاش فرشیدورد

ز پولاد در چنگ سیمین ستون ...

... به پشت گرازه درآمد دلیر

بزد بر سر و ترگ فرشیدورد

زمین را بدرید ترک از نبرد ...

... بپوشد همی چادر آهنین

سپهبد به لهاک و فرشیدورد

چنین گفت کای نامداران مرد ...

فردوسی
 
۱۹

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۲

 

... پدید آمد و شد زمین آبنوس

برفتند لهاک و فرشیدورد

بدانجا که بد جایگاه نبرد ...

... ز گودرز چون خواست پیران نبرد

چنین گفت با گرد فرشیدورد

که گر من شوم کشته بر کینه گاه ...

... چو بر آتش تیز بریان شدند

به نزدیک لهاک و فرشیدورد

برفتند با دل پر از باد سرد ...

... ز آهن کله برنهادن به سر

چنین گفت لهاک و فرشیدورد

که از خواست یزدان کرانه که کرد ...

فردوسی
 
۲۰

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۳

 

... دو پرمایه از جای برخاستند

بدانست لهاک و فرشیدورد

کشان نیست هنگام ننگ و نبرد ...

... چو بشنید گودرز گفت آن دو مرد

بود گرد لهاک و فرشیدورد

برفتند با گردن افراختن ...

... چو تنگ اندر آید به دشت دغو

نباید که لهاک و فرشیدورد

برآرند از او خاک روز نبرد ...

... به گیو آگهی شد که بیژن چو گرد

کمر بست بر جنگ فرشیدورد

پس گستهم تازیان شد به راه ...

فردوسی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode