گنجور

 
۱۸۱

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱۰

 

ز هجران کار دلتنگی به سامان دیر می آید

که دست ناتوانم تا گریبان دیر می آید ...

حزین لاهیجی
 
۱۸۲

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

... طبیب از بس که می خندد به بخت خویش می ترسم

برد این خنده آخر گریه دلتنگی از یادش

طبیب اصفهانی
 
۱۸۳

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

... گر نبودم باز باید بود تنها در قفس

نو گرفتارم به دلتنگی نکردم خو هنوز

آه اگر غافل فتد چشمم به صحرا در قفس ...

آذر بیگدلی
 
۱۸۴

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۰

 

یاران که ز دلتنگی من تنگ دلند

گر یاری من نکرده از من بحلند ...

آذر بیگدلی
 
۱۸۵

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۴۶

 

... ز منقار بلاغت در اسرار

چرا چون غنچه دلتنگی و خاموش

نباشد از گلت برگی بمنقار ...

نورعلیشاه
 
۱۸۶

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۴ - حکایت

 

... چو پروانه پرو بالت بسوزد

عالم اگرچه خانه ایست پراز نقش و نگار عالم را آیینه ایست خالی از زنگ و غبار هر نیک و بدی که درآن نمایانست صورتیست که در باطن تو پنهانست چشمی که بی عیب است نظر بعیب این و آن نکند دلی که لاریب است آلوده شک و گمان نشود این پرده که تورا برچشم است موجب دلتنگی و خشم است و این شجر پنداریکه در دل کاری ثمرش همه ذلتست و خواری پرده بردار تا از عیب برهی پنداربگذار تا از ریب بجهی چون چنین کردی عارف یقین گردی آنگه هر ذره که تو را در نظر آید مهریست که از مطلع انوار بر آید و هر فکری که تو را در دل روی نماید خزانه اسرار را دربگشاید نه نقش بینی و نه نگار نه زنگ بینی و نه غبار خالص شوی از هر رنگی رسی بعالم یکرنگی

بیرنگ چو گشتی و نماندت رنگی ...

نورعلیشاه
 
۱۸۷

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

... عجبی نیست نشاط از تو اگر تنگدل است

هرکجا تنگ لبی نیست که دلتنگی نیست

نشاط اصفهانی
 
۱۸۸

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

... ورنه گر سد گنج داری رنج را آماده باش

بر گشایشهای دورانت اگر دلتنگی است

بستگی های جهان را با دل بگشاده باش ...

نشاط اصفهانی
 
۱۸۹

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » صفت دوازدهم - کج خلقی

 

و آن نیز نزدیک به غلظت و بدخویی است و ظاهر آن است که غلظت و درشتی از ثمرات کج خلقی باشد همچنان که انقباض روی و دلتنگی و بدکلامی نیز از آثار آن است و این صفت از نتایج قوه غضبیه است و این از جمله صفاتی است که آدمی را از خالق و خلق دور می کند و از نظر مردم می افکند و طبعها را از او متنفر می کند

و هر کج خلقی اغلب مسخره مردمان و مضحکه ایشان می شود و لحظه ای از حزن و الم و اندوه و غم خالی نیست و از این جهت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که هر که بد خلق است خود را معذب دارد و بسیار می شود که به واسطه کج خلقی ضررهای عظیم به آدمی می رسد و از نفعهای بزرگ محروم می شود و عاقبت هم آدمی را به عذاب اخروی می افکند مروی است که روزی به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردند که فلان زن روزها روزه می گیرد و شبها را به عبادت به پای می دارد و لیکن بد خلق است و از کج خلقی به همسایگان خود آزار می رساند آن حضرت فرمودند هیچ خیری در او نیست و او از اهل جهنم است و آن حضرت فرمودند که بد خلقی بنده را می رساند تا اسفل درک جهنم و باز آن حضرت فرمودند که خدا منع کرده است قبول توبه بد خلق را عرض کردند که چرا یا رسول الله فرمودند به علت اینکه هر وقت از گناهی توبه کرد در گناهی بدتر می افتد و فرمودند که بدخلقی گناهی است که آمرزیده نمی شود و بعضی از بزرگان گفته اند که اگر مصاحبت و همنشینی کنم با فاسق فاجر خوش خلقی دوست تر دارم که با عابد کج خلقی بنشینم

ملا احمد نراقی
 
۱۹۰

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » زهد از دیدگاه آیات و روایات

 

و مخفی نماند که صفت زهد یکی از منازل راه دین و بالاترین مقامات سالکین است پروردگار عالم جل شانه در کتاب کریم خود می فرماید ولا تمدن عینیک الی ما متعنا به أزواجا منهم زهرة الحیوة الدنیا لنفتنهم فیه خلاصه معنی آنکه چشم مدار به سوی آنچه ما داده ایم از زینتهای زندگانی دنیا به بعضی از اصناف مردم تا امتحان نماییم ایشان را و آزمایش کنیم و دیگر می فرماید و من کان یرید حرث الدنیا نؤته منها وما له فی الاخرة من نصیب یعنی هر که حاصل دنیا را بخواهد ما به او می دهیم و دیگر در خانه آخرت نصیبی از برای او نیست و از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که هر که داخل صبح شود و فکر او کار دنیا و همت او مقصور بر دنیا باشد خدا بر او کار را مضطرب و متفرق می سازد و شغل او را پراکنده می کند و فقر او احتیاج او را در مقابل او می دارد و از دنیا زیادتر از آنچه از برای او مقدر شده است به او نمی رساند و هر که داخل صبح شود و فکر و همت او امر آخرت باشد خدا امر او را جمع می سازد و شغل او را از برای او محافظت می کند و دل او را غنی و بی نیاز می گرداند و دنیا را ذلیل و خوار به نزد او می آورد و فرمود که هر بنده را دیدید که خدا به او خاموشی و زهد در دنیا عطا فرموده است به او تقرب جویید که به او القای حکمت و دانایی از مبادی فیاضه می شود و نیز فرمود که هر که خواهد خدا علمی به او دهد بی آنکه درس بخواند و هدایت کند بی آنکه راهنمایی با او باشد پس در دنیا زهد کند و از دنیا قطع علاقه نماید و نیز از آن حضرت مروی است که فرمود دل از دنیا بردار تا خدا تو را دوست دارد و دل از آنچه در دست مردم است بردار تا تو را دوست دارند و نیز از آن حضرت مروی است که زود باشد که بعد از من طایفه ای بیایند که پادشاهی از برای ایشان مستقر نباشد مگر به قتل و تجبر و غنی از برای ایشان حاصل نگردد مگر به بخل و دلتنگی و محبت به یکدیگر هم نرسانند مگر به متابعت هوا و هوس آگاه باشید که هر که آن زمان را دریابد و به فقر صبر کند و حال آنکه قدرت بر فراهم آوردن مال داشته باشد و بر دشمنی مردم با او صبر کند با وجود آنکه قدرت بر محبت ایشان داشته باشد و بر ذلت و خواری صبر نماید با وجود اینکه بر اخذ کردن عزت قادر باشد و این همه را به جهت خدا کرده باشد خدای تعالی ثواب پنجاه صدیق به او کرامت فرماید و فرمود که هرگاه نور داخل دل شود سینه گشاده و وسیع می گردد عرض کردند که نشانی از برای این هست فرمود بلی پهلو تهی کردن از سرای غرور و رو آوردن به خانه بهجت و سرور و مستعد مرگ شدن پیش از رسیدن آن روزی فرمود که از خدا شرم کنید همچنان که باید عرض کردند که ما شرم می کنیم از خدا فرمود پس چرا می سازید چیزی را که در آن مسکن نمی کنید یعنی زاید بر سکنای شما است و چرا جمع می کنید چیزی را که نمی خورید جماعتی بر آن حضرت وارد شدند و عرض کردند که ما از اهل ایمانیم حضرت فرمود علامت ایمان شما چیست عرض نمودند که چون بلایی به ما رو داد صبر می کنیم و چون نعمتی به ما رسید شکر می نماییم و راضی هستیم به قضای الهی و دشمنان خود را به مصیبتی که به ایشان رسد شماتت نمی کنیم حضرت فرمود هرگاه چنین هستید پس جمع مکنید چیزی را که نمی خورید و بنا نکنید آنچه را که در آن ساکن نمی شوید و بر چیزی که عاقبت باید گذاشت و رفت دل مبندید و رشک و حسد بر یکدیگر مبرید مروی است که روزی بعضی از زنان آن حضرت از بسیاری گرسنگی که از آن حضرت مشاهده نمود به گریه آمد و عرض کرد یا رسول الله آیا از خدا نمی طلبی که تو را طعامی فرستد فرمود به آن خدایی که جان من در قبضه قدرت اوست که اگر از خدای خود مسیلت کنم که کوههای دنیا را طلا کرده و هر جا که روم با من روانه کند هر آینه می کند و لیکن من اختیار کردم گرسنگی دنیا را بر سیری آن و فقر دنیا را بر غنای آن و حزن و اندوه آن را بر فرح و شادمانی آن به درستی که دنیا سزاوار محمد و آل محمد علیه السلام نیست و خدا از برای پیغمبران أولوالعزم راضی نشد مگر صبر بر ناخوشیهای دنیا و کناره کردن از لذات آن پس از برای من راضی نشد مگر اینکه تکلیف کرد مرا به آنچه بر ایشان تکلیف کرده و گفت فاصبر کما صبر أولوا العزم من الرسل یعنی صبر کن همچنان که اولوا العزم از پیغمبران صبر کردند به خدا قسم که چاره ای بجز اطاعت او ندارم و به خدا قسم که صبر می کنم به قدر توانایی و طاقت خود همچنان که ایشان صبر کردند و فرمود که پیغمبران پیش از من بودند که بعضی از ایشان به فقر مبتلا شدند به نحوی که بجز عبایی نیافتند و بعضی مبتلا به شپش شدند و این را دوست تر داشتند از اینکه خدا دنیا را به ایشان عطا نماید و فرمود که ایمان بنده کامل نیست تا آنکه گمنامی را دوست تر از شناسایی و شهرت داشته باشد و کم چیزی را دوست تر از بسیاری مال داشتن داشته باشد و از آن حضرت مروی است که پروردگار به من فرمود که اگر خواهی سنگهای مکه را از برای تو طلا کنم عرض کردم خداوندا می خواهم که یک روز گرسنه باشم و یک روز سیر تا در روز گرسنگی تو را بخوانم و تضرع کنم و در روز سیری حمد و سپاس تو را به جا آورم و مروی است که آن حضرت روزی با جبرییل از مکه بیرون آمد به کوه صفا بالا رفتند آن حضرت به جبرییل علیه السلام فرمود که به خدایی که مرا به حق مبعوث کرده است که در این شام از برای آل محمد نه کف گندم برشته ای است نه قدری آرد جو هنوز سخن آن حضرت تمام نشده بود که ناگاه از آسمان صدا و زلزله عظیمی ظاهر شد به نحوی که حضرت ترسیدند فرمود که مگر قیامت برپا شد جبرییل عرض کرد که یا رسول الله این صدای شهپر اسرافیل است که بر تو نازل می شود پس اسرافیل آمد و عرض کرد که خدای تعالی سخن تو را شنید مرا با همه کلیدهای روی زمین به نزد تو فرستاد و مرا امر فرمود که آنها را به خدمت تو بیاورم و به تو عرض کنم که چنانچه خواهی همه کوههای خطه تهامه را از برای تو زمرد و یاقوت و طلا و نقره کنم فان شیت نبیا ملکا و ان شیت نبیا عبدا پس اگر خواهی پیغمبری باش پادشاه و اگر خواهی پیغمبری باش بنده پس حضرت فرمود که جبرییل اشاره کرد که تواضع و فروتنی کن از برای خدا حضرت فرمود می خواهم پیغمبری باشم بنده و پادشاهی را نمی خواهم حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت که خدای تعالی فرمود بهترین و پرنفع ترین دوستان من در نزد من مردی است سبکبار که از نماز خود لذت بیابد و عبادت پروردگار خود را نیکو به جا آورد و در میان مردم گمنام باشد و روزی به قدر کفاف و قناعت به او برسد و بر این صبر کند و چون مرگ بر او وارد شود هم میراث او کم باشد و هم گریه کنندگان بر او روزی آن حضرت با جمعی از اصحاب به شتر چرانی گذشتند شخصی به نزد او فرستادند و شیر طلبیدند آن شخص گفت شیری که در ظرف دارم از برای شام قبیله است و آنچه در پستانهای شتر است به جهت صبح فردای ایشان است حضرت فرمود خداوندا مال و اولاد این مرد را زیاد کن و گذشتند و به شبانی رسیدند کسی را نزد او فرستاد شیر خواستند آن شبان آنچه شیر در پستانهای گوسفندان بود دوشید و با آنچه در ظروف خود داشت جمع کرده با گوسفندی به خدمت حضرت فرستاد و گفت این قلیلی بود که فرستاد چنانچه بفرمایید از این بیش می فرستم حضرت او را دعا کرد و فرمود خداوندا به قدر کفاف و قناعت به او روزی کن کسی عرض کرد یا رسول الله آن شخص که فرموده تو را رد نمود دعایی کردی که اکثر ما طالب آن هستیم و آن را که خدمت گذاری کرد دعایی فرمودید که همه از آن کراهت داریم حضرت فرمود چیز کمی که با آن کفایت و قناعت باشد بهتر است از بسیاری که آدمی را مشغول و گرفتار سازد حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که مردم سه طایفه اند زاهد و صابر و راغب اما زاهد همه غمها و شادیهای دنیا را از دل خود بیرون کرده نه به چیزی که از دنیا به او برسد شاد می شود و نه از چیزی که از دست او بیرون رود محزون می گردد پس او همیشه در استراحت است و اما صابر دل او دنیا را می خواهد و طبع او رغبت دارد اما هر وقت از برای او میسر شد خود را از آن نگاه می دارد چون بدی عاقبت آن را می داند و اگر بر دل او مطلع گردی تعجب خواهی کرد از خودداری و پیش بینی و فروتنی او

و اما راغب باکی ندارد از هر جایی که دنیا به او رو آورد خواه حلال و خواه حرام و مضایقه ندارد در طلب مال و دنیا از هیچ نوعی اگر چه نفس او هلاک شود و حرمت او برود و نیز از آن حضرت مروی است که علامت طالب آخرت آن است که دل از زینت چند روزه دنیای فانی بردارد آگاه باشید که دل برداشتن و زهد هیچ زاهدی در دنیا قسمت او را کم نمی کند و حرص هیچ حریصی بر دنیا آنچه از برای او مقدر شده را زیاد نمی کند پس مغبون کسی است که از نصیب خود در آخرت محروم شود بلی ...

ملا احمد نراقی
 
۱۹۱

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۴ - کاغذی است که قائم مقام به وقایع نگار از تبریز نوشته است در زمان حیات نواب نایب السلطنه

 

... مما حوی نکتت البراعه و البلاعه و الفصاحه

رقیمه جات شریفه بعد از هزار انتظار رسید و خجالتی کامل دست داد که در عریضه سرکار رکن الدوله در باب ترک رقیمه نگاری و التزام فراموش کاری شما بی ادبی ها کرده بودم معذر دارید که پر مشتاق بودم و زیاده محروم ماندم باین سبب بی اختیار از روی دلتنگی جسارت نمودم

گر بکشی حاکمی ور بنوازی رواست ...

قائم مقام فراهانی
 
۱۹۲

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

... از تاب رخت آتش افتاده به گلشن ها

تا شاهد مهرت را نبود غم دلتنگی

در خانه دل کردم از تیر تو روزن ها ...

یغمای جندقی
 
۱۹۳

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۶ - به میرزا اسمعیل هنر به سمنان نگاشته

 

اسمعیل خود دانی از دراز درایی گریزانم و در گفت و نوشت کم سرایی و کوتاه گرایی را به مویی آویزان ولی چون نگارش پارسی پرداخت دشوار است و از این روش تا آن منش ها همان دستان موزه و دستار دیده و دانسته در آزارم تا اگر دیگری را نیز به این شیوه نیاز خیزد از یک نوشته سه چهار نامه توانند سرشت

در این سه نگاشته آن فزایش گفتار از دلتنگی و جنبش خشم خاست پهنه بیغاره فراخی گرفت و خامه بی خواسته من ساز گستاخی انگیخت اگرت دست و دلی هست در هر سه از در دید نگاهی کن و هر مایه که دانی و توانی کوتاه نمای تا آنان از خواندن خسته نیفتند و زبان نکوهش گران نیز بر من بسته ماند من چشم بازدیدی سرسری نه از سر بینش گماشته ام و کاست و فزود را گز و ترازویی گذاشته نامه احمد و دایی را دو بخش و نوشته خطر را نیمه توان کاست اگر توانی پای در نه و چنانچه دشوار دانی بهرچه توانی پیمان گرو در بندو آگاهی فرست تا بر هنجاری زیبا و گفتاری نغز و از آن شیواتر آراسته باز فرستم

فرزند دل به کاری در بند و گریبان از چنگ اندیشه های پراکنده درکش ناهمواری های کیهان و ناسازگاری های مردم را سر تا دم سنگی منه از زشت زیبا نزاید و از پشم دیبا نیاید با همه مردمی ورز و از همه زخم ددی خور کنگاش نیکی انگیز و آماده پاداش بدی باش همه اینند و از این بدتر جز از هزار یکی و از بسیار اندکی که مردم و خود را جز زیان و سود و به افتاد و بهبود پیشه و اندیشه نبینی دندان پاک پیمبر را به دانکی سیم به سنگ آزمایند و به جای آب شور خون شیر پرورد زهرا را چون باده گلرنگ گمارند تا بر بوی سودی نیازمندند و به اندیشه گزندی بیم آکند همه گرم گفتارند و نرم رفتار فروتنند و مهربان آهسته پویند و چرب زبان پاس دارند و سپاس گزار پایمردند و دستیار خدای ناکرده چون بی نیازی خاست و بیم در کاست همه دست بندند و پای زن نمک نشناسند و در شکن تلخ درایند و بلندگرای کین اندیشند و خودستای درشت پویند و زشت گوی خیره کشند و پرخاش جوی خوب آن است که او را نشناسی و کاردانی آنکه از همه در هراسی این پسران یادگار آن پدرانند که یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر را کشته اند و جای نشین آنان را که دریای آمرزگاریند و کشتی رستگاری به اک و خون آغشته تخم خربزه لطیفی را اگر همه ساله دکش نیاری و در زمینی تازه و نوگیر نکاری هستی خود نرم نرمک باز ماند و در پستی گوهر کرمک گیرد ...

یغمای جندقی
 
۱۹۴

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۲۶ - به یکی از دوستان نگاشته

 

امیدگاها سرکار صمدآقا از گریز بی هنگام شماری دیگر برداشت و هنجاری دیگر گرفت اسب سواری را که دست اویز گریز بود در کمند خویش آورد و میرزا فتح الله را از در دیده بانی پاس اندیش فرگاه و درگاه فرمود راه بازگشت من از شش در بسته ماند و پای پویه سپار را در ناخن نی شکسته و بر زانو پی گسسته ناگزیرم امروز و فردا دست پیوستگی از دهن سرکار بریده خواهد بود و مرغ امید که دمی دو دور از آشیان بروکنارت نیارامیدی از بام آمیزش پریده از بند دوستان به تیتال رهایی جستن و به کج پلاسی جستن از چون منی سرد و ناهنجار است و خام و نا استوار ناچار از سرکار دوست پوزش خواهم و شکست این پیمان را که نه بر دست من خاست تا بخواهی روسیاه نزدیک شام که خورشید روی در زردی و روز دم در سردی نهاد با آقا محمد صادق کاربند بازگشت و پهنه سپار دره و دشت شوید تا کجا دامن دیدار به چنگ افتد و گونه کاهی به گمارش تاب آمیزش بیجاده رنگ آید فزون نگاری را جز دلتنگی چه روید و جز خار اندوه کدام گل شکفد

یغمای جندقی
 
۱۹۵

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۷۷ - به یکی از بزرگان نگاشته

 

فدایت شوم رقیمه مرسله به انضمام خطاب نواب والا زیارت شد هر دو را وشاح گردن و تعویذ بازو کردم اظهار دلتنگی من دو علت داشت اول اینکه آن مرد را به تلفیقات گرم در ناملایمات شما سرد کرده بودم اگر بدان مضامین کاغذی می رسید دست از کاوش و کین بر می داشت و اگر به کلی ترک خلاف نمی کرد اقلا عداوتی بر خصومت های او نمی افزود ما در آن کنج کویر در چنگ این قوم اسیریم و ناگزیرانه آهستگی و مدارا با عامه ارباب رشک خاصه آن قماش مردم که آزشان سیری ندارد و آرزو پیری در همه احوال خصوصیت را بر خصومت مزیت ها ست

دویم آنکه سفر کرده بودی و از حقایق احوالت خبر می جستم تا روزگارت به کام است آرام باشم و الا به اندازه مقدرات نظم امور و رفع فتور را کاراندیش اهتمام کردم جز این داستان نبود تا دلتنگی را محمل معادات توان بست و به صراحت توان نوشت که شما به شدت در مقام عداوت بودید قول و فعلی که بوی خلاف دهد و بر آن ایراد توان گرفت از من نسبت به شما کدام است باری همین قدرها که نوید سلامت وجود و استقامت مهام و مزایای تربیت و تقویت نواب والا را فرستادی آسوده شدم و سپاس راندم و دعای خیر کردم و اینکه خدام والا را در ملاقات سرکار اجل امرا و اعز سراه کشور و کماه لشکر و بندگان سر تیپ و مقالات صلاح آویز و صدور ارقام و احکام رأفت آمیز تحریص کرده و می کنند جاویدان سپاس دار خصم خواهم زیست و تا قیامت ستایش گزار نواب اشرف والا و آن سه نفر بزرگوار خواهم بود

به ولایت مطلقه مرتضی علی سلام الله علیه که از احدی حتی خصمای بی جهت دشمن نیز شکایت ندارم و اندیشه خلاف نسبت به ذی روحی از مشرق تا مغرب پیرامون روانم نخواهد گشت در صورتی که بداندیشان با هزار گونه شاخچه بندی و کاوش از من به حل باشند از چون تو یاری دیرینه با عهود پیشینه و فرط دل بستگی و شرط انتساب کی و کجا جز سودای مهر و خیال اتفاق در دل خواهم داشت روزی که پیشگاه حقیقت پدید افتاد حقایق از مجاز ممتاز خواهد شد تاخیر ابتیاع مختصر اشیای اسمعیل و احمد با وجود درست کاری های شما و احاطه وبا و تفرقه اصناف مردم گویا از عذرخواهی بی نیاز باشد نورچشمی آقا علی دیروز از ولایت وارد شد او را ندیده ام ولی خطر از قول او نوید صحت آقازادگان و عامه اقربا را طرحی مبسوط نمود شکر نعمت صحت چاکرانه تقدیم افتاد ...

یغمای جندقی
 
۱۹۶

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۶

 

... ور رفته گل حمرا تو پرده زرخ برکش

چون غنچه چه دلتنگی خندیده چو گل ساغر

از سردی دی غم نیست با مشعله آتش ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۹۷

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

... چو خار از پا برآمد پا ز دامان برنمی آید

برم پیش که یارب شکوه اندوه دلتنگی

نفس چندان که می نالم پریشان برنمی آید ...

غالب دهلوی
 
۱۹۸

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

... تو نباشی دگری کوی تو نبود چمنی

کی شدستیم به دلتنگی جاوید کفیل

ترس موقوف چه شد رشک نبینی که دگر ...

غالب دهلوی
 
۱۹۹

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

... در حلقه کشاکش آهش گرفته ایم

دلتنگی پریرخ کنعان ز رشک دوست

دانیم ما که در بن چاهش گرفته ایم ...

غالب دهلوی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
sunny dark_mode