گنجور

 
۲۱

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶

 

... بی مار به سر نمی رود گنج

بی خار نمی دمد گلستان

گر در نظرت بسوخت سعدی

مه را چه غم از هلاک کتان ...

سعدی
 
۲۲

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۶

 

... با وجود رخ و بالای تو کوته نظریست

در گلستان شدن و سرو خرامان دیدن

گر بر این چاه زنخدان تو ره بردی خضر ...

... برنخیزد به گل و لاله و ریحان دیدن

سعدیا حسرت بیهوده مخور دانی چیست

چاره کار تو جان دادن و جانان دیدن

سعدی
 
۲۳

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۳

 

... برگ گل لعل بود شاهد بزم بهار

آب گلستان ببرد شاهد گلروی من

شد سپر از دست عقل تا ز کمین عتاب ...

... ای گل خوش بوی من یاد کنی بعد از این

سعدی بیچاره بود بلبل خوشگوی من

سعدی
 
۲۴

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷

 

خلاف سرو را روزی خرامان سوی بستان آی

دهان چون غنچه بگشای و چو گلبن در گلستان آی

دمادم حوریان از خلد رضوان می فرستندت ...

... رها کن راه بدعهدی و اندر عهد ایشان آی

خوش آمد نیست سعدی را در این زندان جسمانی

اگر تو یک دلی با او چو او در عالم جان آی

سعدی
 
۲۵

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۱

 

... آه اگر وقتی چو گل در بوستان یا چون سمن

در گلستان یا چو نیلوفر در آبت دیدمی

ور چو خورشیدت نبینم کاشکی همچون هلال ...

... سر نیارستی کشید از دست افغانم فلک

گر به خدمت دست سعدی در رکابت دیدمی

این تمنایم به بیداری میسر کی شود ...

سعدی
 
۲۶

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۱

 

... بیار ای باغبان سروی به بالای دلارامم

که باری من ندیدستم چنین گل در گلستانی

تو آهو چشم نگذاری مرا از دست تا آن گه ...

... کنار توست اگر غم را کناری هست و پایانی

طبیب از من به جان آمد که سعدی قصه کوته کن

که دردت را نمی دانم برون از صبر درمانی

سعدی
 
۲۷

سعدی » بوستان » در نیایش خداوند » بخش ۱ - سرآغاز

 

... گلیم شقاوت یکی در برش

گلستان کند آتشی بر خلیل

گروهی به آتش برد ز آب نیل ...

... که هرگز به منزل نخواهد رسید

مپندار سعدی که راه صفا

توان رفت جز بر پی مصطفی

سعدی
 
۲۸

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۸ - حکایت ذوالنون مصری

 

... به خاک عزیزان که یاد آوری

که گر خاک شد سعدی او را چه غم

که در زندگی خاک بوده ست هم ...

... دگر باره بادش به عالم برد

مگر تا گلستان معنی شکفت

بر او هیچ بلبل چنین خوش نگفت ...

سعدی
 
۲۹

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲ - در ستایش اتابک سعدبن ابوبکر بن سعدبن زنگی بن مودود

 

... چون حرکات ایاز بر دل محمود

روز گلستان و نوبهار چه خسبی

خیز مگر پر کنیم دامن مقصود ...

... مرغ سحر برکشیده نغمه داود

راوی روشندل از عبارت سعدی

ریخته در بزم شاه لؤلؤی منضود ...

سعدی
 
۳۰

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - تنبیه و موعظت

 

... گر کرده ایم خیر و نماز و خلاف نفس

آن خاک دان تیره به ما گلستان شود

ور جرم و معصیت بود و فسق کار ما ...

... این کار دولتست نداند کسی یقین

سعدی یقین به جنت و خلدت چه سان شود

سعدی
 
۳۱

سعدی » گلستان » دیباچه

 

... ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم

ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده است و صیت سخنش که در بسیط زمین رفته و قصب الجیب حدیثش که همچون شکر می خورند و رقعه منشآتش که چون کاغذ زر می برند بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد بلکه خداوند جهان و قطب دایره زمان و قایم مقام سلیمان و ناصر اهل ایمان اتابک اعظم مظفر الدنیا و الدین ابوبکر بن سعد بن زنگی ظل الله تعالیٰ في أرضه رب ارض عنه و أرضه به عین عنایت نظر کرده است و تحسین بلیغ فرموده و ارادت صادق نموده لاجرم کافه انام از خواص و عوام به محبت او گراییده اند که الناس علیٰ دین ملوکهم

زآن گه که تو را بر من مسکین نظر است ...

... به حکم ضرورت زبان در کشی

کسی از متعلقان منش بر حسب واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیت جزم که بقیت عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند تو نیز اگر توانی سر خویش گیر و راه مجانبت پیش گفتا به عزت عظیم و صحبت قدیم که دم بر نیارم و قدم بر ندارم مگر آن گه که سخن گفته شود به عادت مألوف و طریق معروف که آزردن دوستان جهل است و کفارت یمین سهل و خلاف راه صواب است و نقص رای اولوالالباب ذوالفقار علی در نیام و زبان سعدی در کام

زبان در دهان ای خردمند چیست ...

... گسترانیده فرش بوقلمون

بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن غالب آمد دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده و رغبت شهر کرده گفتم گل بستان را چنان که دانی بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد و حکما گفته اند هر چه نپاید دلبستگی را نشاید گفتا طریق چیست گفتم برای نزهت ناظران و فسحت حاضران کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان عیش ربیعش را به طیش خریف مبدل نکند

به چه کار آیدت ز گل طبقی

از گلستان من ببر ورقی

گل همین پنج روز و شش باشد

وین گلستان همیشه خوش باشد

حالی که من این بگفتم دامن گل بریخت و در دامنم آویخت که الکریم إذا وعد وفا فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسلان را بلاغت بیفزاید فی الجمله هنوز از گل بستان بقیتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد

و تمام آنگه شود به حقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاه جهان پناه سایه کردگار و پرتو لطف پروردگار ذخر زمان و کهف امان المؤید من السماء المنصور علی الأعداء عضد الدولة القاهرة سراج الملة الباهرة جمال الأنام مفخر الإسلام سعد بن الاتابک الاعظم شاهنشاه المعظم مولیٰ ملوک العرب و العجم سلطان البر و البحر وارث ملک سلیمان مظفرالدین أبی بکر بن سعد بن زنگی أدام الله إقبالهما و ضاعف جلالهما و جعل إلیٰ کل خیر مآلهما و به کرشمه لطف خداوندی مطالعه فرماید ...

... امید هست که روی ملال در نکشد

از این سخن که گلستان نه جای دلتنگیست

علی الخصوص که دیباچه همایونش ...

... خویشتن را به گردن اندازد

سعدی افتاده ایست آزاده

کس نیاید به جنگ افتاده ...

سعدی
 
۳۲

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » خاتمهٔ گلستان

 

تمام شد کتاب گلستان والله المستعان به توفیق باری عز اسمه در این جمله چنان که رسم مؤلفان است از شعر متقدمان به طریق استعارت تلفیقی نرفت

کهن خرقه خویش پیراستن

به از جامه عاریت خواستن

غالب گفتار سعدی طرب انگیز است و طیبت آمیز و کوته نظران را بدین علت زبان طعن دراز گردد که مغز دماغ بیهوده بردن و دود چراغ بی فایده خوردن کار خردمندان نیست ولیکن بر رای روشن صاحبدلان که روی سخن در ایشان است پوشیده نماند که در موعظه های شافی را در سلک عبارت کشیده است و داروی تلخ نصیحت به شهد ظرافت بر آمیخته تا طبع ملول ایشان از دولت قبول محروم نماند الحمدلله رب العالمین

ما نصیحت به جای خود کردیم ...

سعدی
 
 
۱
۲