گنجور

 
۴۱۰۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۱

 

... این گره در کار من از سوزن عیسی فتاد

روی گرم لاله و آغوش گل زندان اوست

هر که چون شبنم به فکر عالم بالا فتاد ...

صائب تبریزی
 
۴۱۰۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۳

 

... نقطه خالی که از کلک قضا موزون فتاد

برنخیزد لاله بی داغ نمکسود از زمین

شورشی کز عشق مجنون در دل هامون فتاد ...

صائب تبریزی
 
۴۱۰۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۷

 

... از دل پرخون شکایت می تراود بی سخن

مهر نتوان بر دهان لاله از شبنم نهاد

اختیاری نیست در گهواره طفل شیر را ...

... خامسوزان هوس را روی در بهبود نیست

ساده لوح آن کس که داغ لاله را مرهم نهاد

دل ز همدردان شود از گریه خالی زودتر ...

صائب تبریزی
 
۴۱۰۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۸

 

... دل نمی سوزد به داغ دردمندان چرخ را

بیستون پر لاله خونین جگر دارد به یاد

تشنه از موج سراب افزون درین دامان داشت ...

صائب تبریزی
 
۴۱۰۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۹

 

... حاجت خود پیش سر و پای در گل می برد

لاله را از دل سیاهی ابر نتوانست شست

داغ خون ما که از دامان قاتل می برد ...

صائب تبریزی
 
۴۱۰۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۹

 

... چون کشم آه از دل پر خون که باد خوش عنان

می خورد صدکاسه خون کز لاله زارم بگذرد

با ضعیفی بر زبردستان عالم غالبم ...

صائب تبریزی
 
۴۱۰۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴۳

 

لاله شبنم فریبت برگ گل را آب کرد

در مذاق لعل آب و رنگ را خوناب کرد ...

صائب تبریزی
 
۴۱۰۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷۹

 

... صایب از تعجیل ایام بهاران غافل است

هر که صاف و درد را چون لاله یک ساغر نکرد

صائب تبریزی
 
۴۱۰۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۷

 

زخمی عشق تو چون رو در بیابان آورد

لاله خونگرم خاکستر به دامان آورد

آسمان سست پی مرد شکوه عشق نیست ...

صائب تبریزی
 
۴۱۱۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۹

 

... صایب از خون جگر خوردن نیاسودم دمی

تا به روی داغ همچون لاله چشمم باز شد

صائب تبریزی
 
۴۱۱۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳۹

 

... جوش این می چون صراحی گردن از خم برکشد

نوبهار برق جولان لاله را صایب نداد

آنقدر فرصت که یک پیمانه را بر سر کشد

صائب تبریزی
 
۴۱۱۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴۱

 

... بوی یوسف از گریبان زلیخا می کشد

داغ سودا می زند چشمک به برگ لاله ام

ناله زنجیر شوقم را به صحرا می کشد ...

صائب تبریزی
 
۴۱۱۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۴

 

... زود خواهد دست گلچین را گرفتن در نگار

لاله های خون که از منقار بلبل می چکد

از عرق هردم دهد شهری به طوفان چهره اش ...

صائب تبریزی
 
۴۱۱۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۵

 

... کز نگاه حسرتم بیش از سخن خون می چکد

لاله زاری می شود گر بگذرد بر شوره زار

بس که از دامان آن پیمان شکن خون می چکد ...

صائب تبریزی
 
۴۱۱۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۶

 

از سر خاک شهیدان سبزه گلگون می دمد

چون نباشد لاله گون تیغی که از خون می دمد

سرکشی در آب و خاک مردم افتاده نیست ...

... کوهکن هر کاسه خونی که خورد از دست رشک

از مزارش در لباس لاله بیرون می دمد

ره ندارد جلوه آزادگی در کوی عشق ...

... داغ مجنون بیابان گرد دارد بر جگر

لاله ای کز سینه صحرا و هامون می دمد

نیست بی حسن ادا یک نقطه صایب شعر من ...

صائب تبریزی
 
۴۱۱۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۸

 

... تازه رویان گلستان غنچه پیشانی نشدند

در بساط لاله و گل روی خندانی نماند

سینه روشندلان در گرد کلفت شد نهان ...

صائب تبریزی
 
۴۱۱۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۳

 

... قمریان تا مصرعی چون سرو موزون کرده اند

در بیابان جنون هر جا که جوش لاله ای است

عاشقان خاری ز پای خویش بیرون کرده اند ...

صائب تبریزی
 
۴۱۱۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹۳

 

در سر پرشور ما تا رنگ سودا ریختند

لاله ها پیمانه خود را به صحرا ریختند

من کشیدم بی تأمل باده منصور را ...

... صایب آن روزی که رنگ نوبهاران خام بود

در قدح چون لاله ما را درد سودا ریختند

صائب تبریزی
 
۴۱۱۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹۵

 

لاله ها از پرتو رخسار او گلگون شدند

سروها از نسبت بالای او موزون شدند ...

صائب تبریزی
 
۴۱۲۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۲

 

... در لباس گوشه گیری فال شهرت می زند

می شود چون لاله روشن شمع امیدش زسنگ

کاسه در خون جگر هر کس به رغبت می زند ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۰۴
۲۰۵
۲۰۶
۲۰۷
۲۰۸
۳۶۲