گنجور

 
۳۲۰۱

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

... ای بسا فتنه که بر هر گذر ی بگشایند

ره خوبان همگی بر گل و بر لاله شود

بس که خون دمبدم از هر جگری بگشایند ...

شاهدی
 
۳۲۰۲

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

... که شب دزدی غنی غافل نگیرد

کجا گیری به کف جامی چو لاله

گرت ایام پا در گل نگیرد ...

شاهدی
 
۳۲۰۳

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

گرچه دل ز آتش هجران تو داغی دارد

باز حال رخت از لاله فراغی دارد

همه شب شمع رخت روشنی دیده ماست ...

... پای در گل بودش یا بودش جان در تن

هر که چون لاله ز سودای تو داغی دارد

شاهدی چون به سخن بلبل باغ ارم است ...

شاهدی
 
۳۲۰۴

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

... به عقد زلف تو آن رشته مشتغل کردم

ز سرخ رویی اگر لاله دم زدی در باغ

به خون دیده ز روی تواش خجل کردم ...

شاهدی
 
۳۲۰۵

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

گویا بگذشتی ز چمن با رخ گلگون

کز گونه تو لاله خجل گشت و دگرگون

زنجیر بود چاره دیوانه ولیکن ...

شاهدی
 
۳۲۰۶

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

... از باغ جمال تو خجل گشته ریاحین

تا خط تو بر گرد گل و لاله دمیده

آیا برسد بر اثر نعل سمندت ...

شاهدی
 
۳۲۰۷

هلالی جغتایی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳

 

... شیفته باغ آن غنچه خضرا لباس

سوخته داغ این لاله خونین کفن

بنده هندوی آن افسر ترک ختا ...

هلالی جغتایی
 
۳۲۰۸

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۰ - آغاز قصهٔ شاه و درویش

 

... ظاهر از حلقه ای سنبل او

لاله را زا پیاله اش داغی

گو چه حالیست در چنین باغی ...

هلالی جغتایی
 
۳۲۰۹

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۰ - حیله کردن رقیب و خبردار نمودن شاه گدا را

 

... از گهرهای شبنم و ژاله

شد مرصع پیاله لاله

ژاله و لاله از سیاهی داغ

آشیان کرده زاغ و بیضه زاغ

آهوی مست لاله ها خورده

همچو مستان پیاله ها خورده

وقت آن شد که ما شکار کنیم

عزم صحرا و لاله زار کنیم

جام گل رنگ لاله را بینیم

چشم مست غزاله را بینیم

لاله را ساغر شراب کنیم

آهوی مست را کباب کنیم ...

هلالی جغتایی
 
۳۲۱۰

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۱ - رفتن درویش به صحرا و ساکن شدنش در کوهی و منتظر بودنش به مقدم شاه

 

... کله کوه چشمه سار شدی

دامن دشت لاله زار شدی

بس که با آهوان قرار گرفت ...

هلالی جغتایی
 
۳۲۱۱

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۳ - بزم‌آرایی لشکر به شکار

 

... ژاله در وی فتاد و دندان شد

نرگس تر به روی لاله فتاد

چشم مخمور بر پیاله فتاد ...

... بلبلان را در اضطراب انداخت

لاله از کوه آشکارا شد

لعل از سنگ خاره پیدا شد ...

... خنجری در میان زنگ نمود

لاله آتش چو در تنور افروخت

قرص ها در ته تنور بسوخت ...

... سنبل و سوسنش هم خوش رنگ

لاله اش آب دار و آتش رنگ

صورت وحش و طیر او زیبا ...

... سبزه اش خط عنبرین مویان

لاله اش عارض نکورویان

شاه چون خیمه زد در آن صحرا ...

هلالی جغتایی
 
۳۲۱۲

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۵ - بزم‌آرایی شاه و نظر کردن گدا

 

... آن گدا خون ز دست وی می خورد

شاه در لاله زار خرم و خوش

و آن گدا در میانه آتش ...

هلالی جغتایی
 
۳۲۱۳

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۶ - رفتن شاه‌زاده به دیدن درویش

 

... گفت شاها دگر بهار گذشت

وقت صحرا و لاله زار گذشت

چند بینیم وحش صحرا را ...

هلالی جغتایی
 
۳۲۱۴

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۴۱ - آمدن شه‌زاده به شهر و کیفیت استقبال او

 

... تازه گل دسته ای ست پنداری

وان دگر جامه لاله گون کرده

سر ز جیب فلک برون کرده ...

هلالی جغتایی
 
۳۲۱۵

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۴۴ - ایضا فی الموعظه النصیحه

 

لاله زار جهان عجب باغی ست

که از آن باغ هر نفس داغی ست ...

... گره زلف عنبرین مویی ست

لاله کز خاک می دمد هر سال

صفحه عارض ست و نقطه خال ...

هلالی جغتایی
 
۳۲۱۶

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

... بداغ و درد دوری چند سوزی دردمندان را

منه زین بیشتر چون لاله داغی بر دل خونین

که از دست تو آخر چاک خواهم زد گریبان را ...

هلالی جغتایی
 
۳۲۱۷

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

... تو ای فارغ که عزم باغ داری سوی ما بگذر

که در خون جگر چون لاله بینی داغداران را

اگر من بلبلم اما تو آن گل برگ خندانی ...

هلالی جغتایی
 
۳۲۱۸

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

این همه لاله که سر بر زده از خاک منست

پارهای جگر سوخته چاک منست ...

هلالی جغتایی
 
۳۲۱۹

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

... دانند حریفان که در آن هم نظری داشت

هر لاله که با داغ دل از خاک برآمد

دیدم که ز سودای تو پر خون جگری داشت ...

هلالی جغتایی
 
۳۲۲۰

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

... ز غمهای جهان آزادم ای من بنده رویت

بدور لاله و گل چون بگلگشت چمن رفتی

خجل شد آن یک از رنگ تو و آن دیگر از بویت ...

هلالی جغتایی
 
 
۱
۱۵۹
۱۶۰
۱۶۱
۱۶۲
۱۶۳
۳۶۲