بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
... آدم که سایه پرور بستان جنت است
خواهی نظر به لاله فکن خواه گل نگر
اکنون که در میان سخن رنگ وحدت است ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
... زین انجمن فغانی دیوانه چون رود
یک لاله چون برنگ تو در هیچ باغ نیست
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
جفای لاله رخان راحت و فراغ منست
هر آنچه داغ بود پیش خلق باغ منست ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹
باز امشبم ز لاله و گل خانه پر شدست
وز آب دیده کلبه ی ویرانه پر شدست ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
... از بهر جرعه یی قدح آفتاب شست
گو همچو برگ لاله ز برق فنا بسوز
گل چون کتان خود بشب ماهتاب شست ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
... اختلافی هست در صورت ولی معنی یکی ست
آنچه در هر لاله ای رنگ است در هر نافه بوست
دیده را آبی و دل را آتشی دارد مدام ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
... مران به گریه ام ای باغبان ز گلشن خویش
که آب و رنگ گل از اشک لاله گون منست
تو خود بعشوه نظر کن بسوز گفتارم ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶
از گلم گل ها شکفت و از مزارم لاله خاست
کشت امیدم نگر کز اشک همچون ژاله خاست ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
... نازکان باغ را حاجت به رنگ و بو نبود
زین سبب در کاسه های لاله مشک و غازه بست
طبع موزون فغانی بین که در گلزار عشق ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸
... در گلشن خیال من از تند باد غم
هر برگ لاله بر لب جویی نهاده رخ
از دیده ام بجستن آن دانه ی گهر ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸
... به خون غلتیده بینم دیده شب زنده دار خود
ز آه سینه سوزم چون چراغ لاله درگیرد
خس و خاری که شب در دشت غم سازم حصار خود ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶
ترک من چون لاله برگ عیش در صحرا کشید
سایبان زد بر کنار سبزه و صهبا کشید ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰
... باز وقت آمد که هر کس با حریف سرو قد
در میان لاله و گل تا کمر پنهان بود
خوش بود با لاله رویان باده در لبهای جو
خاصه آن ساعت که خورشید از نظر پنهان بود ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹
... سماع بلبل شوریده رفت و حال نماند
نشان لاله ی این باغ از که می پرسی
برو کز آنچه تو دیدی بجز خیال نماند ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲
... عاشق دلخسته از نظاره ی او غش کند
لاله خون ریزان گل آتشبار و سوسن ده زبان
مرغ سرگردان ازینها با که خاطر خوش کند ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴
... نهال بی ثمر خود به گریه سبز چه دارم
بسوزم وز گلم لاله ی سیاه برآید
ز حد گذشت ملامت حذر ز شعله ی آهی ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸
خون خوردنم ز هجر تو از حد برون مباد
زین تلخ باده چهره ی کس لاله گون مباد
آتش بسوز ناله ی مستان عشق نیست ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳
... خراب آن بدنم ای نهال روز افزون
که همچو لاله و گل در قبا نمی گنجد
نگویمت که مکن گوش حرف بیگانه ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶
... وز جانب کسی نظر همتم نماند
خود را به عشق لاله رخی سوختم تمام
اندوه دوزخ و هوس جنتم نماند ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰
... در گوشه ی مکتوب غلام تو نویسند
یاقوت لبان بر ورق لاله و نسرین
تعریف خط غالیه فام تو نویسند ...