گنجور

 
۳۰۴۱

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - نیز در مدح قاسم پرناک گوید

 

... احوال ما بهمت پیر مغان خوشست

از لاله پرس حالت می کان تنگ شراب

سر میدهد بباد و برطل گران خوشست ...

اهلی شیرازی
 
۳۰۴۲

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - در ماتم و عزای حسین (ع) گوید

 

... از رستخیز گریه که در مسکنش گرفت

از داغ لاله بسوخت چنان لاله زین عزا

کاتش ز داغ سینه به پیراهنش گرفت ...

اهلی شیرازی
 
۳۰۴۳

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - در مدح نظام الدین احمد صاعدی

 

... نوای بلبل مست از نشاط صحبت گل

مرا چو لاله ز حسرت جگر کباب کند

بباده دیده بختم ز خواب کن بیدار ...

... درین هوا که صبا از نسیم مشگ آمیز

چو لاله بر ورق گل زند گلاب کند

ز بیم قاضی عهدست ورنه هر که بود

چو لاله کاسه و ساغر پر از شراب کند

چراغ چشم صواعد نظام دین احمد ...

اهلی شیرازی
 
۳۰۴۴

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - در مدح میر نجم الدین محمود گوید

 

... ز پاره های دل و قطره های خون جگر

کنار من همه دم دیده لاله زار کند

در آفتاب جمال تو تیز اگر بیند ...

اهلی شیرازی
 
۳۰۴۵

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - در مدح قاسم پرناک گوید

 

سلطان روم حمله چو بر خیل زنگ کرد

زد افتاب تیغ و زمین لاله رنگ کرد

درع ستاره شیر پلنگینه پوش چرخ ...

اهلی شیرازی
 
۳۰۴۶

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - در مدح قاضی القضاه رکن الدین مسعود گوید

 

در خاک و خونم از غم چون لاله داغ بردل

دستم بگیر پایم بر آر از گل ...

... تا سوی گشت باغت ساغر شود وسیله

انگیخت لاله در سنگ در راه تو وسایل

عشرت بگلستان کن از جام لاله و می

وز شاخ ارغوان زن برسیخ مرغ بسمل ...

اهلی شیرازی
 
۳۰۴۷

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - منقبت شاه نجف علی مرتضی (ع)

 

... نخل از عرب سرو از عجم ترک از ختا ماه از ختن

آن زلف و روی لاله گون آنعارض و رنگ چو گل

با مشگ خون با شب شفق با خور سحر با گل سمن ...

... با آب و تاب و رنگ و بو باشد ز عکس روی او

گر لاله روید از چمن گر ارغوان گر نسترن

چون من ضعیفی ناتوان دارد حریفی د جهان ...

اهلی شیرازی
 
۳۰۴۸

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - در مدح گوید

 

کهن داغ جگر را تازه می سازد مگر لاله

که از داغش دمادم می رود آتش به سر لاله

ز بهر داغ سواد میکند فصدش حکیم دهر

از آن خون سیه ریز در درون طشت زر لاله

چه خون دل مجنون بجای باده در صحرا

درون آتش اندازد ز بهر او جگر لاله

ز فعل چرخ پر حیلت هرآنکس تو عجب دارد

که مه چون بر شفق گیرد گشاید چشم بر لاله

نهانست آفتاب گل مگر در غنچه کز هر سو

برافکندست طرف آفتابی را ز سر لاله

تو گویی جام مینایی بمیل از کوره آتش

برون می آرد از باد هوا چون شیشه گر لاله

بدان ماند که آتش در میان آتش افتاد

صبات میسازد از هر گوشه اش زوشن دگر لاله

چو مجنون آتش شیقش بموی سر در افتاد

از آن آتش ندارد از سر خودهم خبر لاله

خم زر بر سر مینا نهد نرگس که پر سازد

قدح بهر چراغ دیده اهل هنر لاله

نسیم نو بهار از باغ عیشش تاوزد دایم

فلک شد سبزه و اختر شکوفه شمع خور لاله

گهی از باد قهر او بخاک افتاده چتر گل

گه از فیض نسیم لطف او شد تا جور لاله

چو طفل مکتبی تعلیم تا گیرد ز کلک او

بآب ژاله شوید صبحدم لوح بصر لاله

دلیلش دود دل آمد که در تکرار درس او

بزیر کاسه شب دارد چراغی تا سحر لاله

اگر بی امر او از سر بپا برگی بیندازد

زند از دست نادانی بپای خود تبر لاله

و گر پا از حصار گلشن لطفش نهد بیرون

خورد بر پهلو از خار بیابان نیشتر لاله

دل کوه از نهیب قهر او خونست از آن دایم

بجای خون برون میآمد از کوه کمر لاله

الا ای دیده تابان تو آن خورشید تابانی

که از فیضت بر آرد لعل سیراب از حجر لاله

چمن اسباب بزمت تامهیا کرده گلها را

ز بهر عطر در مجمر فکنده عود تر لاله

چو در بستان نگون از باد گردد لاله ها را سر

ز بهر مجلس عیش تو فانوسی است هر لاله

برنگ گردن اسب تو خواهد دوخت ز انجامه

سقر لاط سیاه و شرخ را در یکدگر لاله

ز بس کز خون خصمت لاله گون گشتست فرش خاک

برآرد گرد باد اکنون ز خاک دشت و در لاله

ز بهر جان بد خواه تو همچون مالک دوزخ

بگرز آهنین گویا برون جست از سقر لاله

چو خواهد سوی ملک عدم با دشمنت آخر

نگه میدارد آبش برگ را بهر سفر لاله

بدفع چشم زخمت از سواد چشم و تخم مهر

سپند کشته سوزد بر سر هر رهگذر لاله

جهاندارا او صاف تو اهلی لاله زاری گفت

که پروردش بآب دیده و خون جگر لاله

از آن پر گل کنار گلشن مدح تواش کردم

که دایم بر کنار باغ روید بیشتر لاله

چو من دارد کنار چاک لاله ودنه بایستی

که بودی دامنش از ابر لطفت پر گهر لاله

مگر همطالع من شد که از بخت سیه چون من

تنور افتاده نانی یافت قسمت از قدر لاله

همیشه تا فروغ مهر گردد بر شفق پیدا

فروزان تر از آن شبنم که باشد صبح در لاله

چراغ دولتت باد از دم روشندلان پیدا

کزین بهتر نیابد گلشن اهل نظر لاله

اهلی شیرازی
 
۳۰۴۹

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - مدح سید شریف

 

... کاسه های سرش عبیر آمیز

خوشتر از لاله های جمرانی

من گواهم که سالها بودم ...

اهلی شیرازی
 
۳۰۵۰

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۲ - در مدح یعقوب خان گوید

 

... خوان کرم چو رزق مقدر نهاده یی

صاحب هنر قبول تو یا بد نه لاله وار

هرخس که هست بر سرش افسر نهاده یی ...

اهلی شیرازی
 
۳۰۵۱

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴ - در مدح سید شریف گوید

 

... بیا ثبات قدم بین و پای بر جایی

ز داغ بهر تو چون لاله سینه سازم چاک

ز جیب جامه درم همچو گل بر عنایی ...

اهلی شیرازی
 
۳۰۵۲

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » اشعار ترکیبی » شمارهٔ ۵ - ترکیب بند در مرثیه ظفر الاسلام صاعدی گوید

 

... با جسم پاک آمد و با چشم پاک رفت

چون چشم لاله نرگس خوبان ز داغ او

از بس که ریخت خون جگر در مغاک رفت ...

... بگذر ز باغ دهر اگر مرغ زیرکی

کاین لاله زار خاک عزیزان به خون سرشت

گر هم کسی به تخت سلیمان رسد چه سود ...

اهلی شیرازی
 
۳۰۵۳

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » اشعار ترکیبی » شمارهٔ ۱۰ - مستزاد

 

... بر خلق مزن نیش

کز باغ مکافات گل و لاله نچینی

گر خار نشانی ...

اهلی شیرازی
 
۳۰۵۴

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

... بی سرو قدت عمر تبه گشت مرا

از بسکه بدل چو لاله ناخن زده ام

خون در بنه ناخنان سیه گشت مرا

اهلی شیرازی
 
۳۰۵۵

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

از گلشن عیش جام مقصود که جست

تا لاله صفت چهره بخوناب نشست

چون سیب دل آغشته بخون باش ز دهر ...

اهلی شیرازی
 
۳۰۵۶

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۵

 

ای برهمن آن عارض چون لاله پرست

رخسار بتان چارده ساله پرست ...

اهلی شیرازی
 
۳۰۵۷

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

شوخی که چو سرو ناز دلکش باشد

چون لاله بداغ او دلم خوش باشد

آتش بدلم در افتد از یاد لبش ...

اهلی شیرازی
 
۳۰۵۸

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

... در گریه خون غنچه خندان آمد

در عهد تو چار ضرب زد لاله زرشک

با طاس قلندری بدوران آمد

اهلی شیرازی
 
۳۰۵۹

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

... هستی گل از فراخ دستی خیزد

در ساغر لاله جرعه خون دلست

پیداست کزین جرعه چه مستی خیزد

اهلی شیرازی
 
۳۰۶۰

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

... پیوسته نه بر دل کسان داغ نهند

خود نیز چو لاله گه گهی داغ کشند

اهلی شیرازی
 
 
۱
۱۵۱
۱۵۲
۱۵۳
۱۵۴
۱۵۵
۳۶۲