گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سنایی

آن شنیدی که در ولایت شام

رفته بودند اشتران به چرام

شتر مست در بیابانی

کرد قصد هلاک نادانی

مرد نادان ز پیش اشتر جَست

از پیَش می‌دوید اشتر مست

مرد در راه خویش چاهی دید

خویشتن را در آن پناهی دید

شتر آمد به نزد چه ناگاه

مرد بفگند خویش را در چاه

دستها را به خار زد چون ورد

پایها نیز در شکافی کرد

در ته چه چو بنگرید جوان

اژدها دید باز کرده دهان

دید از بعد محنت بسیار

زیر هر پاش خفته جفتی مار

دید یک جفت موش بر سر چاه

آن سپید و دگر چو قیر سیاه

می‌بریدند بیخ خاربنان

تا درافتد به چاه مرد جوان

مرد نادان چو دید حالت بد

گفت یارب چه حالتست این خود

در دَمِ اژدها مکان سازم

یا به دندان مار بگدازم

از همه بدتر این که شد کین خواه

شتر مست نیز بر سرِ چاه

آخرالامر تن به حکم نهاد

ایزدش از کرم دری بگشاد

دید در گوشه‌ه ای خار نحیف

اندکی زان ترنجبین لطیف

اندکی زان ترنجبین برکند

کرد پاکیزه در دهان افگند

لذّت آن بکرد مدهوشش

مگر آن خوف شد فراموشش

تویی آن مرد و چاهت این دنیی

چار طبعت بسان این افعی

آن دو موش سیه سفید دژم

که بُرد بیخ خار بُن در دم

شب و روزست آن سپید و سیاه

بیخ عمر تو می‌کنند تباه

اژدهایی که هست بر سرِ چاه

گور تنگست زان نه‌ای آگاه

بر سرِ چاه نیز اشتر مست

اجل است ای ضعیف کوته دست

خاربُن عمر تست یعنی زیست

می‌ندانی ترنجبین تو چیست

شهوتست آن ترنجبین ای مرد

که ترا از دو کَون غافل کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode