گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سنایی

مال بر کف چو پیل بر کشتیست

مال در دل چو آب در کشتیست

مال مصلح چو آب زیر سفن

کاید از رفتنش کرامت تن

وانِ ممسک چو آب در فُلکست

که وجودش مقدم هُلکست

مرد را چون دم و درم باشد

آن نکوتر که جود هم باشد

تا به اینجاش کس جگر نخورد

تا بدانجای حسرتی نبود

ورچه در مال جز لطافت نیست

لیک بودش بی این دو آفت نیست

کز حلال از زمانه مشغولی

وز حرام از خدای معزولی

پسرِ عوف را ز بهر حلال

به بر مصطفی نبود مجال

مرد دین باش و مال را یله کن

خیز و دنیا به جملگی خله کن

نبود خود حکیم شبهت جوی

از طعام حلال دست بشوی

گرچه زو جسم را پناه بُوَد

لیکن آن هم حجاب راه بُوَد

در زر و سیم اگر کمالستی

کی قرین سگ و دوالستی

مال اگر مایل خران نشدی

حلقهٔ فرج استران نشدی

آدمی مرده در غم نانی

آن دوال رکاب چون کانی

آدمی پیش اسب بی‌درمست

آن دوال رکاب محتشم است

دنیی از دین همیشه آزرده‌ست

کاب دنیا جمال دین برده‌ست

مال سوی حکیم کی یازد

زشت با کور به فرا سازد

دور دارد شب خود از روزش

که بترسد که بشکند پوزش

هر دو آنجا که علم و فرهنگ است

در نگنجد از آنکه ره تنگست

نشود مال جز به دون مایل

جاهل از طبع بد شود سایل

دون و دنیی بوند هر دو قرین

قحبه‌ای آن و قلتبانی این

دیده‌ور پل به زیر کام کند

کور بر پشت پل مقام کند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode